آل شنسب /Âl_e_Ŝansab/ (از قرن ۱ تا ۷ ق)

سلسلۀ حاکمان غرجستان تاریخی
مؤلف: عبدالحکیم محمدی (کاظمی)
جلد اول، ویراست دوم
سلسلۀ «آل شنسب» به «غوریان» نیز شهرت دارد. آنان خاندانی مشهور و حاکم و حکومتگر در هزارهجات فعلی بودهاند. نام «غوریان» نشاندهندۀ اصالت «غور»ی آنان است که شامل تمام کوهستانهای بین هرات تا غزنی است و نام «آل شنسب» به دلیل انتسابشان به «شنسب» جد اعلایشان است. دورۀ اول تاریخ این خاندان تا عصر سلطان محمود غزنوی و دورۀ دوم تا پایان انقراضشان در ۶۱۲ ق / ۱۲۱۵ م است.
نسب: جد اعلای آنان در عصر خلفای راشدین «شَنسَب» بوده است (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۱۹ و۳۲۰). این نام احتمالاً مخفف «شهنسب» است. در این واژه «ه » وسط در لهجۀ این منطقه حذف شده است. اما اینکه آن را به معنی دارندۀ اسب سبز (حبیبی، ۱۳۸۰: ۱۳۲) دانسته اند، به دلیل اینکه باعث تغییر این نام به «شِنَسپ» خواهد شد، مورد تأیید منابع تاریخی نیست. پدر شنسب، «خَرَنگ» است (جوزجانی، ۱۳۶۳: ج ۱: ۳۲۴) که در لهجۀ محلی «صاحب صدای قوی» میشود. افراد دیگر در نسب او به «ضحاک» تاریخی تردید دارند (همان). ولی اصالت غوری و انتساب شان به خاندانی از عصر کیانی، مانند سام، قابل تردید نیست. نسبنامه این خاندان را فخرالدین مبارکشاه مروزی در قرن ششم قمری به نظم درآورده است (همان: ۳۱۸، ۳۱۹). این نسبنامه در دست نیست، ولی مورد استفادۀ جوزجانی بوده است.
تاریخ سیاسی: دورۀ اول، عصر ابهام نسبی (۲۹ تا ۴۰۵ ق / ۶۴۹ تا ۱۰۱۰ م): «شنسب» نخستین فرد این خاندان است. به باور غوریان، وی خدمت علی بن ابیطالب، امام اول شیعیان رسیده است (همان: ۳۲۰؛ اسفزاری، ۱۳۳۸، ج ۱: ۳۵۵) جانشینان بلافصل شنسب شناسایی نشدهاند که محاصره و سرکوب آنها در عصر بنیامیه (طبری، ۱۳۸۷ ق: ج ۵، ۲۲۹ و: ج ۷، ۴۱، ۴۴) در این نکته نقش دارد. در نیمۀ اول قرن دوم قمری / اواسط قرن هشتم میلادی امیر فولاد غوری با ابومسلم در طرد امویان همکاری داشته است (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۲۴). جوزجانی حاکمان بعدی را از نسل برادر او دانسته است (همان). بنجی بن نهاران فرد بعدی است (همان؛ هندوشاه، ۱۳۸۷، ج ۱: ۱۹۵) که معاصر هارونالرشید (۱۷۰ تا ۱۹۳ ق / ۷۸۶ تا ۸۰۸ م.) بوده و در نزاع با خاندان شیث/ شیش برای حاکمیت، نزد هارون رفته است و او نیز بر حکومت بنجی و سرداری شیث / شیش حکم کرده است (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۲۶؛ هندوشاه، ۱۳۸۷، ج ۱: ۱۹۶) مطابق منابع، در قرن اول و دوم قمری / هفتم، هشتم میلادی جز افراد یادشده، کس دیگر از این خاندان شناسایی نشده است.
فرد بعدی، سوری بن محمد برادرزادۀ بنجی و معاصر یعقوب لیث است (هندوشاه، ۱۳۸۷، ج ۱: ۱۹۶؛ جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۲۷) تبعیت سیاسی آنها از صفاریان بعید نیست اما در عصر سامانیان، به عنوان زیردست آل فریغون (۲۷۹ تا ۴۰۱ ق / ۸۹۲ تا ۱۰۱۰ م) یعنی حاکمان جوزجان که تابع سامانیان بودند، به شمار میآمدهاند (حدود العالم، ۱۴۲۳ ق: ۱۲۳) اما هجومهای چندبارۀ سامانیان به غور که با وساطت حاکم هرات صورت گرفت (طوسی، ۱۳۷۸: ۲۹۷؛ بیهقی، ۱۳۷۴، ج ۱: ۱۷۲) به خاطر تفاوتهای مذهبی و رقابت حاکمان هرات با آل فریغون است.
دورۀ دوم؛ عصر خراجگزاری (۴۰۱ تا ۵۴۳ ق / ۱۰۱۰تا ۱۱۴۸ م): محمد سوری (۴۰۰ ق / ۱۰۱۰ م) معاصر سبکتکین (۳۶۶ تا ۳۸۷ ق / ۹۷۶ تا ۹۹۷ م) و محمود غزنوی (۳۸۸ تا ۴۲۱ ق / ۹۹۸ تا ۱۰۳۰ م) است. از ورود سبکتکین به غور گزارشی در دست نیست، اما محمود غزنوی در ۴۰۱ ق / ۱۰۱۰ م به غور تاریخی / هزارهجات فعلی حمله کرد (همان: ۱۶۴) محمد سوری و فرزند کوچکش شیش / شیث دستگیر شدند. خود محمد اندکی بعد درگذشت (عتبی، ۱۴۲۴ ق: ۳۲۲ تا ۳۲۴) ابوعلی فرزند بزرگ محمد سوری از سوی محمود به حکومت غور منصوب شد اما در عصر مسعود غزنوی (۴۲۱تا ۴۳۲ ق / ۱۰۳۰ تا۱۰۴۰ م) او را برادر زادهاش، امیرعباس بن شیش / شیث بن محمد سوری، برکنار کرد. امیرعباس را که آگاه به نجوم نیز بود، در حدود ۴۵۱ ق / ۱۰۵۹ م ابراهیم غزنوی (۴۵۱ تا ۴۹۲ ق / ۱۰۵۹ تا ۱۰۹۹ م) عزل کرد و به جایش محمد بن عباس را منصوب کرد (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۳۰ تا ۳۳۲). قطبالدین حسن فرزند محمد بن عباس فرد بعدی است که در پی وحدت کامل غور بود. ازاینرو، او در درگیری با مردم تَگَوْ وجیرستان در غرب غزنی زخمی شد و سپس درگذشت (همان: ۳۳۳ و ۳۳۴). احتمالاً او آخرین غوری است که به غزنویان خراج داده است. عزالدین حسین بن حسن، دهمین فرد این سلسله است. ادعای انتصاب او از طرف مسعود سوم غزنوی (۴۹۲ تا ۵۰۹ ق / ۱۰۹۹ تا ۱۱۱۵ م) (مستوفی، ۱۳۶۴: ۴۰۳؛ خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۶۰۲) روشن نیست. اما با رویکار آمدن سنجر (۴۹۰ تا ۵۵۲ ق / ۱۰۹۷ تا ۱۱۵۷ م) احتمالاً از ۵۱۰ ق / ۱۱۱۶م به بعد، وی وابستۀ سیاسی سنجر سلجوقی شد و به او خراج میپرداخت (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۳۵) و در نبردهای سنجر همراه او بود (ابن اثیر، ۱۳۸۵ ق، ج ۱۱: ۸۵). از اقدامات داخلی او وحدت تمام غور بود. از اینرو، فرزندانش بدون منازعه ممالک غور را بین خود تقسیم کردند. او در حدود ۵۴۰ ق / ۱۱۴۵ م درگذشت.
دورۀ سوم؛ عصر استقلال (۵۴۳ تا ۶۰۲ ق / ۱۱۴۸ تا ۱۲۰۷ م): عزالدین حسین هفت پسر داشت و جانشین او پسر سومش سیفالدین سوری است. محرومیت دو فرزند نخست، به دلیل شنسبینبودن مادرشان بود (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۸۵). سیفالدین ممالک غور را بین برادران قسمت کرد: فخرالدین مسعود برادر بزرگ در ولایت کشی؛ قطبالدین محمد برادر دوم در حکومت ورسار / ورس؛ خود سیفالدین سوری در آستیا / کِجران؛ بهاءالدین سام برادر بعدی در سنگه / سنگان؛ علاءالدین حسین در وجیرستان / غرب غزنی و بخشی از ارزگان؛ شهابالدین محمد و فرزندش به ولایت مادین / ارزگان و جنوب شارستان استقرار یافتند و شجاعالدین علی در جوانی درگذشته بود (همان: ۳۳۴، ۳۳۶، ۳۳۹ و ۳۴۰). عمده محل استقرار برادران، غور تاریخی / هزارهجات امروزی است و اطراف، در تصرف غزنویان و ملوک وابستۀ سلجوقی است.
پس از مدتی، قطبالدین محمد، که مادرش از مردم معمولی بود، به ساخت حصار فیروزکوه شروع کرد. سپس به خاطر کدورت، از برادران قهر کرد و به غزنی رفت (همان: ۳۳۶) قلمرو او را بهاءالدین سام تصرف کرد. بهاءالدین قلاع فیروزکوه را تکمیل کرد که از این پس مرکز غوریان شد (همان: ۳۳۷). قطبالدین اندکی بعد در ۵۴۳ ق / ۱۱۴۸ م به دست بهرامشاه غزنوی به قتل رسید (همان: ۳۳۶). سیفالدین سوری بیدرنگ در ۵۴۳ ق به انتقام برادر، به غزنی لشکر کشید و آن را تصرف کرد (ابن اثیر، ۱۳۸۵، ج ۱۱: ۱۳۵) بهرامشاه به هند متواری شد و سوری نیز لشکریانش را مرخص کرد. اما با فرارسیدن زمستان و بستهشدن راه هزارهجات، بهرامشاه دوباره یورش آورد. سیفالدین سوری دستگیر شد و سپس در محرم ۵۴۴ ق با وزیرش سید مجدالدین موسوی اعدام شد (همان؛ نیشابوری، ۱۳۳۲: ۴۷). سپس بهاءالدین سام برای انتقام برادران به غزنی روی آورد اما پیش از رویارویی، در گیلانِ غزنی درگذشت (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۳۸). علاءالدین حسین، برادر بعدی است که با ۵۰۰۰۰ نیرو از غور به غزنی حمله کرد (نظامی، ۱۳۸۸: ۵) و طی سه نبرد، بهرامشاه را شکست داد و غزنی را تصرف کرد و به آتش کشید. سپس بُست / هلمند را تصرف کرد و به غور / هزارهجات فعلی بازگشت (ابن اثیر، ۱۳۸۵ ق، ج ۱۱: ۱۳۶؛ جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۴۱ تا ۳۴۴).
علاءالدین سپس چشم به شمال دوخت و قسمتهای شمال بامیان را تصرف کرد و آن را به برادرش فخرالدین مسعود واگذاشت که سرسلسلۀ غوریان بامیان است (همان: ۳۸۴ و ۳۸۵). علاءالدین با پیوستن والی سلجوقی هرات و غزان بلخ به او، اطاعت از سنجر سلجوقی را نیز خاتمه داد (راوندی، ۱۳۶۴: ۱۷۶). تا اینکه در ۵۴۷ ق / ۱۱۵۲ م در نبرد با سنجر شکست سختی خورد و اسیر شد، ولی کمتر از یکسال دیگر آزاد شد.
در ۵۴۸ ق / ۱۱۵۳ م سنجر از ترکان غُز شکست خورد و عملاً حکومتش رو به پایان رفت (جوینی، ۱۳۸۵، ج ۱: ۱۴). در همین سال بهرامشاه غزنوی فوت کرد و جانشینانش به لاهور رفتند و غزنی به تصرف ترکان غز درآمد (ابن اثیر، ۱۳۸۵ ق، ج ۱۱: ۲۷۳ تا ۲۹۳ و ۵۵۲ تا ۵۶۰.) با محو قدرتهای برتر، زمینه برای اوج کامل غوریان فراهم شد.
علاءالدین تا ربیعالاول ۵۵۶ ق / ۱۱۶۱ م که در گذشت، تمام غور و غرجستان، جنوب کشور و بخشهای کوهستانی شمال کشور را دوباره مطیع خود ساخت (همان، ۲۷۱). سپس پسرش سیفالدین سوری (۵۵۶ تا ۵۵۸ ق / ۱۱۶۰ تا ۱۱۶۲ م) جانشین وی شد که تا بلخ و مرو پیشروی داشت، ولی در حین نبرد با ترکان غُز، به دست سردارش ابوالعباس، از خاندان شیث غوری به قتل رسید (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۵۲ و ۳۵۳).
سران غور سپس غیاثالدین محمد بن بهاءالدین سام را به حکومت برگزیدند. وی نخست به استقرار سیاسی داخلی توجه نشان داد و در ۵۶۹ ق / ۱۱۷۳ م غزنی را تصرف کرد و به برادرش معزالدین داد (همان: ۳۵۷ و ۳۵۸، ۳۹۶؛ خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۶۰۶). از این پس حملات دو برادر به شمال و جنوب ادامه یافت. معزالدین پیش از فتح غزنی، فرماندار کِجران و آستیه بود و به مرور به تیرین و نواحی جنوب نیز دست یافت. او یکسال پس از فتح غزنی، به هند توجه نشان داد. نخست، گردیز را گشود و در ۵۷۱ ق / ۱۱۷۵ م ملتان را تصرف کرد و اسماعیلیه را برانداخت. طی ۵۷۲ تا ۵۷۴ ق / ۱۱۷۶ تا ۱۱۷۸ م یورشهای مکرر به گجرات داشت، گرچه از رای بهیمدیو شکست خورد. در ۵۷۵ تا ۵۷۷ ق به قسمتهای شمال پاکستان از پیشاور تا لاهور تاخت و خسرو ملک آخرین شاه غزنوی را که از ۵۵۸ ق / ۱۱۶۲ م به این سو مقیم لاهور بود، مطیع کرد. او در ۵۷۸ ق / ۱۱۸۲ م به جنوب پاکستان امروزی تاخت و تا کراچی و کنارههای دریا را تصرف کرد. سپس سیالکوت را در شمال این کشور بنا گذاشت و عملاً لاهور را تحت کنترل گرفت. در ۵۸۲ ق / ۱۱۸۶ م لاهور را تصرف کرد. خسرو ملک و پسرش بهرامشاه دستگیر شدند و در قلعه بلروان غرجستان زندانی و در ۵۸۷ ق / ۱۱۹۱ م هر دو اعدام شدند (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۹۶ تا ۳۹۸).
معزالدین تا ۵۸۸ ق / ۱۱۹۲ م در شمال هند، ایالتهای پنجاب، راجستان و هریانا را درنوردید. از این پس، غلامش، قطبالدین ایبک، که از سال قبل والی کهرام شده بود، شروع به پیشروی کرده نخست میرت جنوب اوترانچال را تصرف کرد و سپس در سال ۵۸۸ ق دهلی کهنه را برای نخستین بار گشود و آنجا را مرکز قرار داده به سمت اوتارپرادش پیش رفت. در ۵۹۰ ق / ۱۱۹۴ م معزالدین نیز به او پیوست و تا بنارس شرق اوتارپرادش به تصرف آنان درآمد اما قطبالدین عملاً والی هند بود و فتوحاتش را ادامه داد (همان: ۴۱۷). از این پس عزالدین محمد بختیار از خلجهای غور تاریخی با لشکر مستقل به ایالت بیهار رفت و تا بنگلادش پیشروی کرد. سپس در هجوم به نپال و تبت در ۶۰۲ ق / ۱۲۰۵ م شکست خورد و از دنیا رفت؛ اما خلجهای دیگر، کار او را پی گرفتند (همان: ۴۲۲ تا ۴۳۸). در پایان قرن ششم قمری / دوازدهم میلادی مرز شرقی محدودۀ حکومت غوریان، بنگلهدیش و جنوب تبت امروزی بود.
غیاثالدین برادر بزرگتر معزالدین که سلطان به شمار میآمد، پس از فتح غزنی در ۵۶۹ ق / ۱۱۷۳ م به فتوحات شمالی پرداخت. او در ۵۷۱ ق / ۱۱۷۵ م هرات را گرفت و دو سال بعد پوشنگ را تصرف کرد. سپس ملوک فراه و سیستان از او اطاعت کردند و بلخ و کلیۀ نواحی خراسان متعلق به بلخ و هرات را نیز به تصرف درآورد (همان: ۳۵۷ و ۳۵۸). هممرز شدن با خوارزمشاهیان، درگیری نیز در پی داشت؛ چنانکه در ۵۸۸ ق / ۱۱۹۲ م سلطانشاه پس از نبرد طولانیمدت از غوریان شکست خورد (جوینی، ۱۳۸۵، ج ۲: ۲۷؛ جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۵۸ و ۳۵۹). با مرگ سلطان تکش خوارزمشاه در ۵۹۶ ق / ۱۱۹۹ م غیاثالدین نیشابور، سرخس و مرو را نیز به تصرف درآورد (همان: ۳۵۹ تا ۳۶۱) و قلمرو غوریان از بنگلادش تا نیشابور و مرو / ماری امروزی گسترش یافت. البته در تمام نبردهای غیاثالدین، برادرش معزالدین نیز مشارکت داشت. خلیفۀ بغداد نیز برای تحریک غوریان علیه خوارزمشاهیان، دوبار برای آنان خلعت فرستاد (همان: ۳۰۱ و ۳۶۱).
غیاثالدین در ۵۹۹ ق / ۱۲۰۲ م درگذشت و برادرش معزالدین به سلطنت رسید (همان: ۳۶۱، ۴۰۱). وی پس از تعیین والیان غور، به رقیب خوارزمی توجه نشان داد و در ۶۰۱ ق / ۱۲۰۵ م به خوارزم لشکر کشید، ولی طی مسیر طولانی و رویارویی با اتحادیۀ خوارزمشاهی، ختایی و سلطان عثمان سمرقندی شکست خورد و به غزنی بازگشت و درصدد حملۀ مجدد به شمال بود، اما در شعبان ۶۰۲ ق / ۱۲۰۶ م ترور شد (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۴۰۲ و ۴۰۳؛ سیهرندی، ۱۳۸۲: ۱۲)
دورۀ چهارم؛ افول (۶۰۲ تا ۶۱۲ ق / ۱۲۰۷ تا ۱۲۱۷ م): با مرگ معزالدین، قلمرو غوریان به ناگهان از هم پاشید. طیفبندی نیروها، شهزادگان ضعیف و اختلافاتشان، ظهور فرماندهان خودسر، فشار و دستاندازیهای خوارزمشاه از عوامل مهم شکست آنان بود. بخش شرقی قلمرو غوریان به غلامان ترکی تعلق گرفت. ترکان بهرهبری «تاجالدین یلدز» غزنی را از غوریان گرفتند. غلام دیگر معزالدین، «ناصرالدین قباجه» مُلتان و سند را به ارث برد و دهلی در تصرف قطبالدین ایبک، غلام دیگر معزالدین ماند (جوینی، ۱۳۸۵، ج ۲: ۶۱ و ۶۲؛ سیهرندی، ۱۳۸۲: ۱۱) شمال و غرب غور و غرجستان تاریخی / هزارهجات امروزی در ۶۰۲ تا ۶۰۴ ق / ۱۲۰۵ تا ۱۲۰۷ م به دست محمد خوارزمشاه افتاد (ابن اثیر، ۱۳۸۵ ق، ج ۱۲: ۲۰۸ تا ۳۰۹). در غور و غرجستان، نخست غیاثالدین محمود پسر سلطان غیاثالدین از ۶۰۲ تا ۶۰۷ ق / ۱۲۰۵ تا ۱۲۱۰ م حاکم بود تا به قتل رسید (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۷۳ تا ۳۷۷). سپس فرزندش بهاءالدین سام پس از حکومت چندماهه، با دسیسۀ خوارزمشاه و به دست علاءالدین حسین اتسز پسر جهانسوز در ۶۰۷ ق / ۱۲۱۰ م برکنار شد. علاءالدین نیز به وسیلۀ عوامل یلدز از غزنی به قتل رسید (۶۱۱ ق / ۱۲۱۴ م.) (همان: ۳۷۷ تا ۳۸۲) علاءالدین محمد بن ابوعلی به پشتوانه یلدز، اندکی حاکم بود تا در ۶۱۲ ق / ۱۲۱۵ م محمد خوارزمشاه غور / هزارهجات فعلی را تصرف کرد (همان: ۳۸۲). غزنی نیز در همین سال به تصرف خوارزمشاه درآمد (ابن اثیر، ۱۳۸۵ ق، ج ۱۲: ۳۰۹) و غوریان در غور به تاریخ پیوستند اما قطبالدین ایبک، غلام ترکی معزالدین، سلطنت قدرتمند «غلامشاهان» را در دهلی شکل داد. غلامشاهان تا اواخر دهۀ هشتاد قرن ششم هجری دوام آوردند.
شاخۀ بامیان: فخرالدین مسعود بزرگترین فرزند عزالدین حسین، بهدلیل تُرکبودن مادرش از جانشینی محروم گشت. اما علاءالدین جهانسوز پس از فتح غزنی، بامیان و تخارستان را تصرف کرد و به مسعود واگذارد (بعد ۵۴۴ ق / ۱۱۴۹ م). مسعود و جانشینانش تابع غوریان فیروزکوه بودند، اما قلمروشان را تا بلخ و ترمذ و شرق بلخ تا بدخشان گسترش دادند. در ۵۵۸ ق / ۱۱۶۳ م جانشین او فرزندش شمسالدین محمد بن فخرالدین (؟ تا ۵۸۸ ق / ۱۱۹۲ م.) است (همان: ۳۸۷). بهاءالدین محمد بن شمسالدین فرد بعدی است که در شعبان ۶۰۲ ق / ۱۲۰۵ م در حین سفر برای تصرف غزنی پس از معزالدین، درگذشت (همان: ۲۱۸؛ جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۸۸ و ۳۸۹). پس از او فرزندش علاءالدین اندکی در غزنی مستقر شد اما با فشار غلامان ترکی، آن را به تاجالدین یلدز واگذار کرد (ابن اثیر، ۱۳۸۵ ق، ج ۱۲: ۲۳۵ و ۲۳۶). جلالالدین، فرزند دیگر بهاءالدین، حکومت بامیان را داشت تا در ۶۰۹ ق / ۱۲۱۲ م محمد خوارزمشاه ناگهان بر او تاخت و بامیان را تصرف کرد (همان؛ جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۱۹).
فرهنگی و اجتماعی: زبان مردم غور فارسی با گویش خاص محلی بوده و هست. از اینرو، مانند سلسلههای قبلی، در عصر خود محور فرهنگ و ادب فارسی بودهاند (عوفی، ۱۳۸۹: ج ۱: ۱۶۲، ۱۹۷) رجال ادب و فرهنگ این عصر عبارتاند از علیبن عمر معزی، فخرالدین خالد مکی، ابوبکر بن المساعد، کمالالدین حسین حسینی، عبدالرافع هروی، ضیاءالدین کابلی، محمد بن عمر فرقدی، ابوعلی بن حسین مروزی، مبارکشاه سجزی (عوفی، ۱۳۸۹: ج ۲: ۷۲۹، ۵۰۴، ۷۳۱، ۷۳۵، ۷۳۶، ۷۳۹، ۶۴۸ و ۶۷۱)، فخر رازی (ابن اثیر، ۱۳۸۵، ج ۱۲: ۲۱۴ و ۲۱۶؛ جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۸۸)، نظامی عروضی (نظامی، ۱۳۸۸: ۵)، احمد جامجی، علی بن احمد جامجی، محمد بن رشید، یوسف بن نصر، محمد بن نصیر، احمد ایزدیار، علی لاهوری، فخرالدین مبارکشاه مروزی، ظهیرالدین سموری، ظهیرالدین تاج، ملک تاجالدین تمران، وحید قاقمی، عزیز فرید، منهاج سراج، پدر جوزجانی، شمسالدین محمود اندخودی و فرزندش (عوفی، ۱۳۸۹: ج ۱، ۱۵۱، ۱۵۴، ۱۴۲، ۱۳۸، ۱۵۷، ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۵، ۱۶۷، ۱۷۰، ۱۷۳، ۱۷۴، ۱۸۰، ۱۸۸، ۳۰۱ و ۲۳۴)، بهاءالدین اوشی و عمر سراج (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۴۱۵ و ۳۴۹)، جوزجانی مؤلف طبقات ناصری، ابونصر فراهی (خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۶۲۸)، علاءالدین حسین جهانسوز (صفا، ۱۳۷۸: ج ۲، ۵۴) و ادیبان و علمای فراوان دیگر (محمدی، ۱۳۹۳: ۹۶ و ۹۷).
مراکز علمی این عصر، مسجد، مدرسه (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۶۲؛ ابن اثیر، ۱۳۸۵ ق، ج ۱۱: ۲۷۱؛ ج ۱۲: ۱۵۱)، رباط و خانقاه (ابن اثیر، ج ۱۲: ۲۰۶) و کتابخانه (عوفی، ۱۳۸۹، ج ۱: ۸۵ و ۲۳۷. جوینی، ۱۳۸۵، ج ۲: ۶) هستند. خود غوریان نیز در ساختوساز ابنیۀ علمی و دینی نقش سازنده دارند. مسجد جامع هرات، مسجد جام غور و مسجد قطبمنار دهلی از آن جمله است که از دو مسجد آخر فقط منارهشان باقی است (محمدی، ۱۳۹۳: ۹۶). در این عصر، آثار علمی متعدد هم تألیف شده است (همان: ۹۱ تا ۹۴).
گرایش مذهبی غوریان پیش از اسلام احتمالاً زرتشتی بوده است، چنانکه آداب و آموزههای زرتشتی هنوز در این منطقه باقی است. پس از اسلام، فتح کوهستانها و مناطق مرکزی افغانستان بین سالهای ۳۱ تا ۳۴ ق بوده است. به دلیل نداشتن مرکز معین، هر بخش تابع یکی از مناطق اطراف بوده است. دو تن از سران این مردم که از خاندان سام و سوری هستند، حضور علی بن ابیطالب رسیدهاند و خلعت و لوا گرفتهاند (طبری، ۱۳۸۷ ق: ج ۴، ۵۵۷؛ جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۲۰؛ اسفزاری، ۱۳۳۸، ج ۱: ۳۳۵) نامهای رجال این خاندان مانند عباس، علی، حسین و حسن، نشان از تداوم گرایش مذهبیشان دارد و تا کنون باقی است. اما عملکرد غوریان به عنوان یک سلسلۀ سیاسی در عصر اوج قدرت، نباید با گرایش مذهبی مردم یکسان پنداشته شود. برخی از رجال آل شنسب مانند غیاثالدین و معزالدین در عصر اوج قدرت که پایشان به بیرون غور تاریخی / هزارهجات امروزی رسیده، با شرایط مذهبی آنجا سازگاری نشان دادهاند اما شواهد نشان از حضور مستمر گرایش شیعی از ابتدا تاکنون دارد (همان؛ ناصری داوودی، ۱۳۸۶: ۸۶).
به لحاظ اجتماعی، آل شنسب همواره در بالای هرم اجتماعی غور قرار داشتهاند. آنان مشروعیت حاکمیتشان را از علی بن ابیطالب (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۳۲۰) و خلفای عباسی (همان: ۳۲۶) میدانستند. انتسابشان به ضحاک تاریخی نیز (همان: ۳۲۴)، به معنی مشروعیت خونیشان بوده است. در ردۀ پایینتر، ملوک یا خانهای محلی بودهاند که شایستگی فرمانداری محلی داشتهاند (همان: ۳۶۸ و ۴۰۶). وصلت و ارتباط خویشی با مردم عادی برایشان ننگآور بوده است (همان: ۳۳۵ و ۳۸۵). برخی شهزادگان آنان که زادۀ کنیز ترکی بودهاند یا مادرشان از مردم عادی بوده است، از مواهب آل شنسب محروم بودهاند (همان). البته وصلت با برخی خانهای غور تاریخی / هزارهجات امروزی (همان: ۳۳۷)، سلجوقیان (همان: ۳۳۷) و غزنویان (ابناثیر، ۱۳۸۵ ق، ج ۱۱: ۱۳۵) داشتهاند. ازاینرو، در حوزۀ حاکمیت سیاسی، تحرک اجتماعی ممکن نبوده و به دلیل خانگرایی کامل غور تاریخی / هزارهجات امروزی، در اقتصاد نیز چنین بوده است. در حوزۀ نظامی فقط برای پهلوانان امکان تحرک اجتماعی وجود داشته است. در اواخر عصر غوریان، غلامان ترکی نیز امکان رشد داشتهاند، لذا قلمرو غزنی تا دهلی را تصرف کردند (جوزجانی، ۱۳۶۳، ج ۱: ۴۰۶ و ۴۰۷). ازاینرو، سقوط غوریان به معنی سقوط غور تاریخی / هزارهجات امروزی بوده است.
منابع: ابن اثیر، عزالدین. (۱۳۸۵ ق). الکامل فی التاریخ. جلد ۱۱ و ۱۲. بیروت: دارالصادر؛ اسفزاری، معین الدین. (۱۳۳۸). روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات. به کوشش سید محمدکاظم امام. تهران: دانشگاه تهران؛ بیهقى، ابوالفضل محمد بن حسین. (۱۳۷۴). تاریخ بیهقى. جلد ۱. چاپ چهارم. تهران: مهتاب؛ جوزجانی، منهاجالدین عثمان. (۱۳۶۳). طبقات ناصری. جلد ۱. تهران: دنیای کتاب؛ جوینی، علاءالدین عطاملک بن محمد. (۱۳۸۵). تاریخ جهانگشا. جلد ۱ و ۲. چاپ چهارم. تهران: دنیای کتاب؛ حبیبى، عبدالحى. (۱۳۸۰). تاریخ افغانستان بعد از اسلام. تهران: افسون؛ حدود العالم من المشرق الى المغرب. (۱۴۲۳ ق). مؤلف ناشناس. قاهره: دار الثقافیه؛ خواندمیر، غیاثالدین بن همام حسینی. (۱۳۸۰). حبیب السیر. جلد ۲. تهران: کتاب فروشی خیام؛ راوندى، محمد بن على. (۱۳۶۴). راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق. چاپ دوم. تهران: امیر کبیر؛ سیهرندى، یحیى بن احمد، (۱۳۸۲). تاریخ مبارکشاهى. تهران: اساطیر؛ صفا، ذبیحالله. (۱۳۷۸). تاریخ ادبیات در ایران. جلد ۲. تهران: فردوس؛ طوسی، نظام الملک. (۱۳۷۸). سیر الملوک. چاپ چهارم. تهران: علمى و فرهنگى؛ عتبى، ابى نصر محمد بن عبدالجبار. (۱۴۲۴ ق). الیمینی. بیروت: دارالطلیعة؛ عوفی، محمد. (۱۳۸۹). لباب الالباب. جلد ۱ و ۲. تصحیح ادوارد براون. تهران: هرمس؛ محمدی، عبدالحکیم. (۱۳۹۳). «پیامدهای فرهنگی و اجتماعی حملۀ مغولان در افغانستان». پایاننامه دکتری. جامعةالمصطفی العالمیه؛ مستوفی، حمدالله ابن ابی بکر. (۱۳۶۴). تاریخ گزیده. به کوشش عبدالحسین نوایی. تهران: امیرکبیر؛ ناصری داوودی، عبدالمجید. (۱۳۸۶). تاریخ تشیع در افغانستان. قم: مرکز جهانی علوم اسلامی؛ نظامی، احمد بن عمر. (۱۳۸۸). چهار مقاله. تهران: صدای معاصر؛ نیشابورى، خواجه امام ظهیرالدین. (۱۳۳۲). سلجوقنامه. تهران: خاور؛ هندوشاه، محمدقاسم. (۱۳۸۷). تاریخ فرشته. جلد ۱. تصحیح محمد رضا نصیرى. تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى.