جغرافیا, محتوای اپلیکیشن

افغانستان

کشور، زیست بوم هزاره‌ها
مؤلف: شوکت‌علی محمدی شاری
جلد اول، ویراست دوم

افغانستان، سرزمین اقوام مختلف به شمول هزاره‌ها، در جنوب مرکز آسیا قرار گرفته است و کشوری کوهستانی و محصور در خشکی است. بلندترین نقطۀ آن قلۀ نوشاخ به بلندای ۷۴۸۵ متر از سطح دریا، در شمال غرب ولایت بدخشان و در مرز با پاکستان است. افغانستان از نظر جغرافیایی به سه منطقۀ متمایز از یکدیگر تقسیم می‌شود؛ دشت‌های شمالی کشور که ناحیه‌ای عمدتاً زراعی است. فلات جنوب غربی که بیشتر چشم‌اندازی بیابانی و نیمه‌خشک دارد و ارتفاعات مرکزی از جمله رشته‌کوه هندوکش که این دو را از هم جدا می‌کند (G. Weinbaum, 2020).

موقعیت جغرافیایی: مساحت افغانستان ۶۴۷۵۰۰ کیلومتر مربع است. افغانستان از سمت شمال با کشورهای تاجیکستان، ازبکستان و ترکمستان مرز مشترک دارد. در شمال شرقی با ایالت سین‌‌کیانگِ چین، در سمت غرب با ایران و در جنوب و شرق با پاکستان هم‌مرز است (سحاب، ۱۳۷۴: ۳ تا ۶). افغانستان بین ۲۹۲۳۴۶ و ۳۸۲۸۰۳ درجۀ عرض شمالی و ۶۰۵۱۱۲ و ۷۴۵۲۴۰ درجۀ طول شرقی (با احتساب باریکۀ واخان) قرار دارد است (گوگل ارث). غبار، مساحت افغانستان را حدود ۸۰۰۰۰۰ کیلومتر مربع و مرزهای آن را ۵۳۰۸ کیلومتر دانسته است (غبار، ۱۳۷۵، ج ۱: ۶۹). اختلاف آمار مساحت افغانستان در برخی منابع، به دلیل به رسمیت شناختن یا نشناختن مرز دیورند است.

این کشور با همسایگان خود ۵۵۱۴ کیلومتر مرز مشترک دارد. این مرز با همسایگان شمالی ۲۳۸۴ کیلومتر، با ایالت سین‌کیانگِ کشور چین تقریباً ۴۰ کیلومتر، با ایران ۸۵۰ کیلومتر و با پاکستان و جامو _ کشمیر ۲۲۴۰ کیلومتر است (عزتی، ۱۳۸۰: ۱۲۰). افغانستان در موقعیت ژیواستراتژیکی مهمی قرار گرفته است که آسیای شرقی، آسیای جنوبی، آسیای غربی و آسیای میانه را به هم وصل می‌کند.

 جمعیت افغانستان: بر اساس گزارشی که مرکز آمار افغانستان در سال ۱۳۹۶ خورشیدی منتشر کرده است، جمعیت افغانستان حدود ۲۹٬۷۲۴٬۳۲۳ در داخل کشور برآورد شده ‌است. طبق این برآورد، حدود ۱۴٬۵۱۶٬۷۱۸ تن از جمعیت افغانستان را زنان و ۱۵٬۲۰۷٬۶۰۵ تن دیگر را مردان تشکیل می‌دهند. از این میان ۲۱٬۰۷۶٬۰۹۹ تن در روستاها، ۷٬۱۴۸٬۲۲۴ تن در شهرها و ۱٬۵۰۰٬۰۰۰ تن کوچی هستند. در افغانستان هیچ‌گونه سرشماری رسمی انجام نشده است. ترکیب قومی جمعیت افغانستان مورد مناقشه بوده است، اما بر اساس شماری از برآوردها پشتون‌ها ۴۲%، تاجیک‌ها ۲۷%، هزاره‌ها ۱۹%، ازبیک‌ها ۶_ ۸%، ایماق‌ها ۴%، ترکمن‌‌ها ۳%، بلوچ‌ها ۲%، بقیه ۴% هستند. (www.cia.gov, 2004) برخی، جمعیت هزاره‌ها را ۲۵% دانسته‌اند (دولت‌آبادی، ۱۳۸۷: ۲۸).

منابع طبیعی: مهم‌ترین ذخایر معدنی شناخته‌شدۀ افغانستان گاز طبیعی، زغال سنگ، سنگ آهن، نفت، مس، اورانیوم، یاقوت، آلومینیوم، سرب، پنبۀ نسوز و… است (علی‌آبادی، ۱۳۷۳: ۸۰). از منابع طبیعی افغانستان گاز طبیعی، نفت خام، زغال‌سنگ، مس، کرومیت، طلق (نوعی کانی شفاف به رنگ‌های سفید و سبز و خاکستری)، سولفات، باریوم، گوگرد، سرب، روی، آهن، نمک، سنگ‌های قیمتی، اورانیوم و دیگر کانی‌ها است. بر اساس برخی منابع، ارزش مجموعی معادن زیرزمینی افغانستان سه هزار میلیارد دالر برآورد شده است (غبار، ۱۳۷۵، ج ۱: ۶۴؛ بی‌بی‌سی، ۱۳۸۹).

حدود ۱۵ درصد خاک افغانستان برای کِشت مستعد است که قریب نیمی از آن زیر کشت است (علی‌آبادی، ۱۳۷۳: ۸۴). غبار بر اساس برخی برآوردها باور دارد ۹۰ درصد مردم افغانستان به کار زمین‌داری مشغول‌اند (غبار، ۱۳۹۰، ج ۱: ۴۶). بر اساس آمار رسمی ۱۹۶۳م افغانستان حدود ۱۴۰۰۰۰۰۰ هکتار زمین قابل کشت دارد که ۷۸۰۰۰۰۰ هکتار آن زیر کشت است. از این میان ۵۳۱۰۰۰۰ هکتار آن آبی و ۲۴۹۰۰۰۰هکتار آن لَلمی است (همان: ۵۵)

فرهنگ و زبان: بر اساس تحقیق پیمایشی که سی. آی. ای در سال ۲۰۱۷ میلادی انجام داده است، زبان فارسی به عنوان زبان مادری و زبان میانجی مورد استفادۀ ۷۷ درصد شهروندان معرفی شده است. زبان پشتو ۴۸ درصد، زبان ازبکی ۱۱ درصد، زبان انگلیسی ۶ درصد، زبان ترکمنی ۳ درصد، زبان اردو ۳ درصد، زبان پشه‌ای ۱ درصد، زبان نورستانی ۱ درصد، زبان عربی ۱ درصد و زبان بلوچی ۱ درصد اعلام شده‌است. طبیعی است که مجموع درصدهای ذکر شده از ۱۰۰ بیش‌تر است؛ زیرا مناطق زیادی در افغانستان دو زبانه هستند (www.cia.gov, 2017).

ولایت‌های افغانستان: اکنون (۱۳۹۹ ش) افغانستان ۳۴ واحد اداری بزرگ به نام ولایت دارد که هر کدام به چندین واحد کوچک‌تر به نام ولسوالی تقسیم می‌شوند. نام ولایت‌های افغانستان این‌هاست: ارزگان، بادغیس، بامیان، بدخشان، بغلان، بلخ، پروان، پکتیا، پکتیکا، پنج‌شیر، تخار، جوزجان، خوست، دای‌کندی، زابل، سرپل، سمنگان، غزنی، غور، فاریاب، فراه، قندهار، قندوز، کابل، کاپیسا، کنر، لغمان، لوگر، میدان وردک، ننگرهار، نورستان، نیمروز، هرات، هلمند. بیشتر ولایت‌های افغانستان، نام‌های کهن و تاریخی شهرهای کشور را حفظ کرده است.

ادیان در افغانستان: در این سرزمین ادیان گوناگونی حاکم بوده است. در آداب‌و‌رسوم مردم افغانستان، نشانه‌های روشنی از آموزه‌های ادیان مختلف مانند مهرپرستی، ودایی، زروانی، زردشتی، بودایی و اسلام وجود دارد. در آریانای باستان به دو نیروی خیر و شر اعتقاد داشته‌اند و برای خشنودی نیروی خیر، نذر و نیاز می‌کرده و از آن مدد می‌خواسته‌اند. در نذر خوجه گورو نیز برای بارور شدن حیوانات، از روح خیر، یعنی زروان، اَوری و کمک خواسته می‌شود. کیش زروان مبتنی بر زروان (پدر خیر و شر) است که پیش از زرتشت رواج داشته و تا نزدیک ظهور اسلام کمابیش در این سرزمین حضور داشته است (رضایی، ۱۳۸۶: ۱۹۸). دین ودایی، یکی از ادیان کهن جهان است که حدود ۱۵۰۰سال پیش از میلاد در کناره‌های رود هیرمند ظهور کرده و تا هند نفوذ کرده است. واژه‌های آریان، آریاوَرته، ایرانویجه، آریَه نخست در ریگ‌‌ودا یاد شده است (جلالی نائینی، ۱۳۶۷: ۹).

هاشم رضی، اوستاشناس برجستۀ ایرانی، سرزمین زرتشت و اوستا را بلخ دانسته است: «میهن زرتشت در خاور ایران و بلخ بود. در اوستا زادگاه وی «ایران‌ویج» airyana – vaeja یاد شده است (رضی، ۱۳۸۲: ۳۰).

وندیداد، بخش سوم کتاب اوستا، خاستگاه دیانت زردشت را معرفی می‌کند. بیشترین شهرهایی که نام می‌برد امروز در داخل افغانستان است مانند بَخدی: بلخ؛ هریوه: هرات؛ نیسایه؛ فاریاب؛ وهکرته: کابل؛ اوروا: غزنه؛ چخر: غرجستان؛ راگا: راغ/ بدخشان؛ خننته: ننگرهار؛ و… (دارمستتر، ۱۳۸۲: ۵۷ و ۷۳). آیین بودایی نیز در این سرزمین گسترش یافته بود. به گزارش هیوان ‌تسنگ مذهب کبیر و مذهب صغیر بودایی در شهرهای مختلف پیروانی داشته‌ است (حبیبی، ۱۳۶۷: ۷ و ۸).

نام‌های پیشاتاریخی: این کشور، در تاریخ به نام‌های مختلفی یاد شده است. مرزهای جغرافیای سیاسی در درازنای تاریخ متغیر بوده است، اما مرکزیت کشور بیشتر در داخل مرزهای کنونی کشور محفوظ بوده است. تحولات سیاسی منطقه‌ای و جهانی در قبض و بسط مرزهای سیاسی کشور دخالت داشته است.

 آریاورته: نخستین نامی که در روایت‌های اسطوره‌ای به عنوان نام این سرزمین آمده، آریاورته است. آریاورته Āryāvarta / / در زبان سانسکریت سرزمین آریان‌ها در شمال هند بوده است. جایگاه آریان‌ها در کتاب ریگ‌ودا (۱۵۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش از میلاد) به نام آریاوَرتَه یاد شده است (فاضل کیانی، ۱۳۹۳، ج ۱: ۷۲و ۹۶). نخست شمال هند آریاورته نامیده می‌شده است. بعدها همین نام که مختص شمال هند بوده به سراسر هند اطلاق شد (پورداوود، ۱۳۸۷: ۱۱۰).

هَنِیره یا خونیرث: بر اساس منابع اسطوره‌ای و تاریخی، تا روزگار فریدون، سرزمین ایران را هَنیره می‌خواندند. آریان هوشنگ، طهمورث و جمشید را پیشدادیان و پادشاهان هَنیره می‌گفتند. چون فریدون اقلیم چهارم را به ایرج داد، آن سرزمین را ایران نام نهاد (مجمل‌التواریخ و القصص، ۱۳۸۳: ۴۱۶). در اوستا این کشور، در میانۀ هفت کشور یا هفت اقلیم قرار دارد و کشور میانی خوانیرث (Xvaniretha) خوانده شده است. در مهریشت، بند ۱۵ خوانیرث با صفت بامیه (Bamya) آورده شده است که صفتی مذهبی است و منسوب به‌‌ بامَ، یکی از خداوندگاران عهد کهن است. برخی از محققان بامی را به معنای درخشان و تابناک دانسته‌اند و معنای لغوی و منسوب به بامداد را در نظر داشته‌اند. در اوستا، هنیره و هیرمند با هم آمده که نشان‌دهندۀ یکسانی هنیره با مرکز افغانستان است. سرزمین هنیره و هیرمند با هم ذکر شده است. هیرمند در مرکز افغانستان است و از بهسود و بامیان سرچشمه گرفته و به سمت هامون جاری شده است.

ایران‌ویجه: سومین نام تمدنی و پیشاتاریخی این کشور ایران‌ویجه است. در وندیداد اوستا، نخستین کشوری که اهورا آفریده، آریانم ویجو است که از رود وانهو دایی‌تی یا وانگهو دایی‌تی سیراب می‌شود. اهریمن برضد آن مار آبی و زمستان دیوآفریده را پدید آورد. در ایران‌ویچ، ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است (دارمستتر، ۱۳۸۲: ۵۸). بر اساس گزارش اوستا، در زمان باستان، نام خاستگاه ایرانیان اَیریَنِم وَیجَ، اَریَنَ وَئیجَه یا ایران‌ویج بوده است (مالاندرا، ۱۳۹۱: ۲۵۰). دربارۀ تعیین محل دقیق ایران‌ویج اختلاف نظر وجود دارد. برخی برای تعیین جایگاه جغرافیایی آن پیشنهادهایی داده‌اند. جا‌های پیشنهادی از خوارزم بر ساحل دریاچۀ آرال در شمال ازبکستان تا آذربایجان، یا تا جنوب یا شمال‌غرب افغانستان گسترده است. فُگِلسانگ محل ایرانویج را شمال سرزمین باستانی سُغد، در شمال رود سیحون دانسته است، اما بر پایۀ پژوهش ویتسِل، جایگاه ایرانویج بلندی‌های مرکزی افغانستان بوده است (رضایی باغ‌بیدی، ۱۳۸۸: ۹ و ۱۰). پورداوود، ایران‌ویچ را به خوارزم تطبیق داده است (پورداوود، ۱۳۹۰: ۱۸۵). ایران‌ویج با رود دایی‌تی معرفی شده است. رود دایی‌تی، همان بلخ‌رود است که از بند امیر بامیان جاری شده، از مسیر بلخاب و شولگر به بلخ می‌ریزد.

ویژگی ایران‌ویجه این است که از رود دایی‌تی جدا نیست. این رود بیش از ده بار در اوستا ذکر شده و بیشتر با ایران‌ویج همراه است. لذا تعیین محل این رود وابسته به دانستن محل کشور ایران‌ویج است (پورداوود، ۱۳۴۷: ۴۹و ۵۰). مهرداد بهار در بُندِهِش ایرانی، «بهرود» در بُندِهِش و «داییتی» در اوستا را یکی و به معنای رود بلخ دانسته است: «گرچه در بُندِهش از بلخ‌رود و بِهرود جداگانه نام برده شده است لیکن دائی‌تی رود، همان وِه دائیتی است. ولی در این متن و بخش بعدی آن وِهرود را از دائیتی جدا دانسته است» (فرنبغ دادگی، ۱۳۸۵: ۱۷۴). زهره زرشناس، احتمال داده است که ایران‌ویج خوارزم باشد یا بلخ و مرو. «زبان اوستایی که در ایرانویج، سرزمینی از نواحی شرق ایران- احتمالاً خوارزم یا مرو و بلخ – به آن سخن می‌گفته‌اند، زبانی است که کتاب دینی زردشتیان، اوستا، بدان نوشته شده است» (زرشناس، ۱۳۸۵: ۲۱).

اوستا از پانزده شهر ایران باستان با مرکزیت ایران‌ویج سخن گفته است: سُغد یا گَوَ (تِرمذ)، مورو (مرو)، بخدی (بلخ)، نیسایه (نسا- میانه بلخ و مرو)، هریوه (هرات)، وهکرته (کابل)، اوروا (غزنه)، خننته (کنرها)، هَرَخْوَ ئِی‌تِی زیبا (هیرمند بالا _ شامل رخج (قندهار، ورزگان، شارستان و بهسود)، هتومنت (هلمند و نیمروز)، راگا (بدخشان)، چَخْر (یا کخره، قرخ- غرجستان _ هزاره‌جات کنونی)، ورنۀ چهار گوش (بامیان)، هپته هندو (سند و پنجاب پاکستان کنونی)، رنگ‌ها (ختلان) (دارمستتر، ۱۳۸۲: ۵۷تا ۷۴). بیشترین شهرهای ایران اوستایی و پیشازردشت، در داخل افغانستان کنونی قرار دارد.

نام‌های تاریخی: کشیدن مرز دقیق میان دورۀ پیشاتاریخی و تاریخی کار دشواری است، چون گذر از دورۀ اساطیری به دورۀ تاریخی یک‌باره رخ نداده است. همچنین روایت‌ها و نام‌های پیشاتاریخی پایدار مانده است. نام ایران، آریانا، خراسان و افغانستان، در دورۀ تاریخی رایج بوده است.

ایران: یکی از نام‌های کهن این سرزمین ایران است. ایران، واژۀ کهنی است که در مسیر تاریخ، مفهوم سیاسی و جغرافیایی متفاوتی داشته است. از نظر جغرافیایی می‌توان آن را به چند دوره تقسیم کرد؛ ایران پیشازردشت، ایران عصر زردشتی.

ایران پیشازردشت: ایران پیشازردشت، ایران اسطوره‌ای است. آنچه در اوستا به عنوان شهرهای ایران معرفی شده است، جغرافیای ایران پیش از زردشت است. در اوستا از پانزده شهر ایران باستان، با مرکزیت ایران‌ویجه سخن گفته شده است (همان). شهرهایی که در مبحث ایران‌ویجه گفته شده است، ایران پیشازردشت است. شرقی‌ترین شهر ایران باستان پیشازردشت، راگا (راغ/ بدخشان)، شهرهای غربی ایران باستان مرو و هرات، شهرهای شمالی سغد و ختلان است و شهر شرقی ایران باستان، هپت‌هندو است.

ایران عصر زردشتی: با ظهور زردشت، گشتاسپ دیانت زردشت را پذیرفت و از دیانت زردشت با تمام قدرت حمایت کرد (بلعمی، ۱۳۷۸: ۴۶۹تا ۴۷۰). دو روز از پادشاهى گشتاسب گذشته بود که زردشت ظهور کرد (گردیزی، ۱۳۶۳: ۵۱؛ مقدسى، ۱۳۷۴، ج ۱: ۵۰۶). گشتاسپ، اوستا را بر دوازده هزار پوست گاو کنده و با زر نگاشته است (مسکویه رازى، ۱۳۷۶، ج ۱: ۸۳).

با ظهور دیانت زردشت و حمایت گشتاسپ پادشاه ایران باستان از این دیانت، یک نیروی تازه و بی‌نظیر روانی، فرهنگی و سیاسی در ایران باستان به وجود آمد که افزون بر ایران باستانِ پیشازردشت، کشورهای همسایۀ ایران مانند هند و مدیا (سرزمین مادها) را متأثر کرد. در پی نفوذ دیانت زردشتی، زبان و فرهنگ ایران باستان نیز به کشورهای همسایه نفوذ کرد. به دلیل آن که بخش مهم نفوذ دیانت زردشت با پشتوانۀ حکومت کیانیان بلخی به رهبری گشتاسپ و تبلیغ اسپندیار تحقق یافت، نفوذ و استیلای سیاسی حکومت کیانی نیز تقویت شد. به همین دلیل تمام گسترۀ نفوذ دیانت زردشتی، ایران اطلاق شد.

به دلیل آن که خاستگاه دیانت زردشتی، پارس خوانده می‌شد، دین زردشتی به دین پارسی مشهور شد. هم‌چنین زبانِ کتاب مقدس زردشت نیز به زبان پارسی شهرت یافت. به تمام قلمرو دیانت زردشتی پارس و ایران گفته می‌شد. پارس، در اوستا، به نام اوپائیری‌سئن و به معنای فراتر از پرش عقاب یاد شده است. در متن‌های پهلوی به گونۀ اپارسن نام برده شده و در فارسی کنونی به گونۀ پارس درآمده است. در اوستا و متن‌های پهلوی از جاری‌شدن رودهای هری‌رود، هیرمندرود، بلخ‌رود و مرورود از اوپائیری سئن و اپارسن سخن گفته شده است. این رودها از کوه‌های بابا و هندوکش در مرکز افغانستان جاری است. این کوه در نوشته‌های پهلوی «اپارسن» (Aparsen)یاد شده است. در بندهش، فصل ۱۲، فقرۀ ۹ آمده است: «اپارسن، گذشته از البرز، بزرگ‌ترین کوه است. هری‌رود از اپارسن روان است؛ هلمند رود که در سیستان است، سرچشمه‌اش در اپارسن است. مرورود از اپارسن می‌آید. بلخ‌رود از کوه اپارسن به بامیکان (بامیان) برخیزد. بنا براین اوپائیری‌سئن، در اوستا و اپارسن در بندهش، عبارت است از بخش غربی هندوکش که سلسله کوه بابا باشد» (پورداوود، ۲۵۳۵: ۳۰۴). در هشت فقرۀ نخست زامیادیشت، از پنجاه و سه کوه نام برده شده است. یکی از این کوه‌ها اوپائیری‌سئن (upairi – saena) است که به گفتۀ اوستا این کوه پوشیده است از برف، و مقدار کمی از آن آب می‌شود. در یسنا فقرۀ ده و یازده، اوپائیری‌سئن با چند کوه که بر آن‌ها گیاه هوم می‌روید یاد شده است (همان). ویژگی برف‌گیر‌بودن کوه اوپائیری سئن، کاملاً با ویژگی کوه‌های بابا و هندوکش همخوانی دارد که یخچال‌های طبیعی فراوانی دارد. رودخانه‌های چهارگانۀ بامیان همیشه در تاریخ مورد توجه بوده و از آن روایت شده است (مقدسی، ۱۳۷۴، ج ۲: ۵۹۴).

منظور از پارس در این تعبیر، هر جایی است که جوهرۀ فرهنگ و تمدن پارسی در آن حضور داشته باشد. گسترۀ زردشتیان و پارسیان به عنوان بخش چهارم زمین، میانۀ رود بلخ تا مرز آذربایجان و ارمنستان، پارس تا فرات دانسته می‌شد (ابن‌فقیه همدانى، ۱۳۴۹: ۱۰). فارس در برابر عربستان به کار رفته است (مقدسى، ۱۳۶۱، ج ۱: ۱۶۲). در برخی منابع، پارس در غرب گسترۀ دیانت زردشت محدود شده، در کنار خراسان و کرمان نام برده شده است (تاریخ سیستان، ۱۳۶۶: ۱۶۹و ۲۰۹). گاهی پارس در کنار شهرهای خاوران، دیلم، رحاب، جبال، خوزستان، فارس، کرمان، سند، بخشی از هشت اقلیم عجم یاد شده است (مقدسى، ۱۳۶۱، ج ۱: ۶۸).

پس از شکل‌گیری دولت _ ملت، در دورۀ حکومت رضاشاه پهلوی، نام «ایران» جایگزین «فارس» شد. این جایگزینی، سوءتفاهمی در منطقه به وجود آورده است که افغانستان را از پیشینۀ فرهنگی _ تمدنی ایران محروم می‌کند. در برخی برهه‌هایی که فلات ایران از لحاظ سیاسی بر دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می‌شد، نام ایران نصیب قسمت شرقی می‌شد و نام پارس مخصوص ایران غربی (افشار یزدی، ۱۳۶۱، ج ۱: 170). دهخدا، ذیل واژۀ «ایران»، از جریان نام‌گذاری فارس به ایران در سال ۱۹۳۵م سخن است (دهخدا، ۱۳۳۰: ذیل واژۀ ایران). کاربرد کلمۀ ایران در حدود فعلی یعنی جانشین‌شدن کلمۀ فارس، از محدودۀ پنجاه سال تجاوز نمی‌کند و به ‌‌این مفهوم، نام کاملاً جدید است (غبار، پیشگفتار، ۱۳۶۸: سیزده).

دولت فارس واژۀ ایران را، به عنوان کشور جدید خاورمیانه در پایان قرن نوزدهم در سال ۱۹۳۵م رسماً به جای نام قدیمی Persia به عنوان نام رسمی کشور خود پذیرفت (ارانسکی، ۱۳۷۸: ۳۴). دیاکونوف با تکیه بر نوشته‌های استرابون، نویسندۀ باستان، می‌گوید: «به‌‌کاربستن صفت ایرانی ممکن است چنین تعبیر شود که صحبت برسر زبان، دولت و کشور ایران است، چنان‌که برهمه معلوم است، اصطلاح (ایران) به‌صورت باستانی‌اش یعنی «آریا» در آغاز شامل فارس نبوده است (دیاکونوف، ۱۳۸۰: ۵۸۱)».

آریانا: آریانا، تلفظ یونانی کلمۀ ایران است. وقتی اسکندر مقدونی دارا کیانی بلخی را شکست داد و بر ایران باستان مسلط شد، یونانی‌ها ایران باستان را آریانا گفتند. اِراتُستن یونانی نخستین کسی است که نام آریانا را به‌کار برده است. جغرافی‌دان دیگر یونانی استرابون به‌استناد اراتُستین حدود آریانا را چنین معین کرده است: از طرف مشرق رود سِند (غرب پاکستان و شرق افغانستان)؛ از سمت شمال کوه‌های پاراپامیزو (سلسله کوه‌های شمال افغانستان) و کوه‌های دیگر تا در بند دریای خزر که با سر دره خوار تطبیق می‌کند؛ از طرف جنوب دریای بزرگ عمان و از سمت مغرب حدّی که پارت (خراسان امروزی) را از ماد (ری، اصفهان، همدان، آذربایجان، کردستان) و کرمان را از پاریتاکِن (اصفهان کنونی) و فارس جدا می‌کرد» (پیرنیا، ۱۳۴۱: ۱۵۵).

کشوری که در تاریخ معاصر آسیا و جهان به نام افغانستان یاد می‌شود، در قرون وُسطی به نام خراسان و در سده‌های کهن به نام آریانا شهرت داشته است (کهزاد، ۱۳۳۴: ۱۷). اگر شهرهایی که در دوران حاکمیت افغان‌ها، به دلیل وابستگی‌شان به انگلیس از دست رفته را به خاک کنونی افغانستان پیوسته در نظر بگیریم، با جغرافیای اوستا نزدیک می‌شود. (غبار، ۱۳۷۵، ج ۱: ۶۷و ۶۸).

باختر: پس از شکست دارا کیانی بلخی در برابر اسکندر مقدونی و تسلط اسکندر و جانشینانش بر ایران باستان، حکومت باختر شکل گرفت. باکتریا یا باختر، تعبیر یونانی باخذی/ بلخ از زبان اوستایی است. بلخ، دیگردیسی واژۀ باخذی یا بَخدی اوستایی به شمار می‌رود که در زبان یونانی باستان باکتریانه Βακτριανή و در زبان لاتین باکتریانا Bactriana تلفظ شده است. اسکندر مقدونی در سال ۳۳۰پیش از میلاد به ایران باستان هجوم آورد و با پایداری مردمی مواجه شد. اسکندر و بطلمیوس در مقاومت مردمی زخمی شدند. مقاومت مسلحانۀ مردمی چهار سال ادامه داشت. سرانجام ایران کیانی در سال ۲۲۷پیش از میلاد به تسخیر اسکندر مقدونی درآمد.

پس از مرگ اسکندر، جانشینانش کشور را به چهار ایالت باختر _ سغد؛ کابلستان؛ هرات _ سیستان؛ قندهار _ بلوچستان تقسیم کردند و در قلمرو دولت یونانی شام قرار گرفتند. دیودوت اول، از سوی انتوکوش دوم شامی، حاکم باختر معرفی شده بود و استقلال خود را اعلام کرد. دیودوت دوم (۲۴۵تا ۲۳۰ق م) با دولت اشکانی که در سال ۲۴۹ق م و در شمال‌غرب باختر اعلام وجود کرده بود، روابط دوستانه برقرار کرد (غبار، ۱۳۹۰: ۱۰۳ و ۱۰۴). سلوکیان، نام پادشاهیِ یونانی بود که در میان سال‌های ۳۱۲ تا ۶۴ پیش از میلاد (۳۱۰ سال) بر آسیای غربی فرمان می‌راند. پس از مرگ اسکندر مقدونی سرزمین‌های او میان سردارانش تقسیم‌ شد. سلوکیان جانشینان سلوکوس یکم بودند که در ۳۰۶ق م به قدرت رسید. مصر باستان نیز به دودمان بطلمیوس (یا بطالسه) و یونان و بخش‌های اروپایی امپراتوری اسکندر نیز به مقدونیان رسید. در حدود ۳۲۰ ق م پادشاهی سلوکیان به وسیلۀ سلوکوس یکم بنیان‌گذاری شد (iranica, 2020). سلوکیان از ۳۱۲تا ۶۳ ق م حکومت کرده‌اند.

دیودوت یکم، در سال ۲۶۱ ق م استقلال سرزمین باختر را از حکومت سلوکیان اعلام کرد. وی نخستین شاه دولت یونانی بلخ بود. سلوکیان و شاهان یونانی _ بلخی شهرهای یونانی دیگری پایه‌گذاری کردند که از شمال‌غربی هند و سواحل آمو دریا تا آسیای صغیر گستردگی داشت (یارشاطر، ۱۳۸۹: ۱۹و ۲۰ و ۲۱). دولت یونانیِ بلخ (۲۵۰ تا ۱۲۵ ق م) دولتی از بازماندگان دولت سلوکی بود که بر گسترۀ سرزمین‌های باختر و سغد که امروزه شامل مناطق شمالی و شمال‌غربی افغانستان و قسمت‌هایی از آسیای میانه می‌شود، حکمرانی می‌کرد (iranica, 2020). هزاره‌جات در زمان یونانی‌ها بربرستان یاد شده است. سیدعسکر موسوی هزاره‌جات را مساوی بربرستان قدیم دانسته و آن را در برابر زابلستان، کابلستان، مُکران و… می‌داند (موسوی، ۱۳۷۹: ۶۶تا ۷۳). شواهد تاریخی نشان می‌دهد که نام بربر تحمیل‌شده و بیرونی است و نیز این که بند امیر به نام بند بربر شناخته می‌شده، حاکی از آن است که ساکنان بومی بامیان و هزاره‌جات، مردم هزاره بوده‌اند که یونانی‌ها بدان‌ها بربر می‌گفته‌اند.

خراسان: یکی از نام‌های تاریخی افغانستان خراسان است. شرقِ خراسان بدخشان و غرب آن طبس بوده است. بخش مهم و اصلی خراسان در داخل خاک افغانستان قرار گرفته است. در دورۀ تاریخی که خراسان به‌عنوان یک واحد سیاسی و کشوری بوده، مرکزیت آن داخل افغانستان بوده است. در دورۀ اسلامی خراسان به دو ولایت با دو مرکزیت تقسیم شد، یکی ولایت خراسان به مرکزیت مرو و بلخ (طبرى، ۱۳۷۵، ج ۹: ۴۱۴۳)، دیگری ولایت سیستان به مرکزیت زرنگ. بلخ به گونۀ کامل و بخش مهمی از مرو تاریخی نیز داخل افغانستان است. بخش اعظم سیستان، یعنی گردیز، کابل، غزنه، زابل افغانستان، قندهار، ورزگان، دای‌کندی، فراه و نیمروز داخل افغانستان است. از شهرهای سیستان، تنها زابل ایران و بخش‌های کوچکی از پاکستان بیرون است. زرنگ، مرکز سیستان تاریخی نیز داخل افغانستان است.

خُراسان به معنای مشرق (در مقابل مغرب) و خاستگاه و جایگاه طلوع خورشید است. بر اساس منابع، خراسان نامی نیست که مردم این سرزمین بر آن نهاده باشند، بلکه واژه‌ای است که مردم عراق، همسایۀ غربی آن، می‌گفته‌اند (خلف تبریزی، ۱۳۶۱: ۷۲۳). دهخدا واژۀ خراسان را پهلوی و به معنای مشرق (خاور) دانسته است که در مقابل مغرب (باختر) به کار می‌رود. طبق منابع دیگر نیز خراسان در زبان قدیم فارسی به معنای خاورزمین استفاده شده ‌است (دهخدا، ۱۳۳۰: ذیل واژه خراسان). سرزمین خراسان، پیش از تحولات دورۀ اسلامی جغرافیایی محدودتر از دورۀ اسلامی داشته است. اکنون خراسان نام استان یا ولایتی مشهور در ایران است.

خراسان پیش از اسلام: جغرافیای پیش از اسلامِ خراسان، دارای مرزی معین است که مرز غربی آن، دو طبس خرما و عناب (یا طبس مسینان و گیلکی) است. در گزارش‌های ورود سپاه اسلام به خراسان، مرز غربی خراسان طبس‌ها است (رک: مدخل اسلام، دین اقوام افغانستان) حدود العالم مرزهای خراسان را چنین ترسیم کرده است: «شهرهای محیط بر خراسان؛ هند [پاکستان کنونی] در شرق، سند و کرمان در جنوب، هری در غرب، غرجستان، جوزجان و تخارستان در شمال (حدودالعالم من المشرق الى المغرب، ۱۳۵۲: ۱۲۳).

خراسانِ دورۀ اسلامی: در این دوره به ‌دلیل آن که سیاست فراخراسانی و فرامنطقه‌ای حاکمیت یافته بود، خراسان را به دو بخش تقسیم کردند و بخش‌هایی از مناطق غیرخراسانی را در محدودۀ خلافت شرقی (خراسان) داخل کردند. خراسان چهار بخش بوده است؛ نخست نیشابور، شامل کوهستان، طبسین، هرات، پوشنگ، بادغیس و تابران. بخش دوم مرو شاه‌جان، شامل سرخس، نسا، باورد، مرورود، تالقان، خوارزم، زم و آمل (این دو بر ساحل نهر بلخ‌اند) و بخارا. بخش سوم فاریاب، شامل جوزجان، تخارستان بالا (تالقان)، ختل (وخش)، قوادیان، خست، اندرابه، بامیان، بغلان، والج، روستاى بنک، بدخشان، ترمد، چغانیان، زم و تخارستان پایین، خلم و سمنجان. بخش چهارم فرارود است شامل چاچ، طراربند، سغد (کس یا کش)، نسف (نخشب)، روبستان، اسروشنه، سنام (دهکدۀ مقنع)، فرغانه، شم، سمرقند، ابارکت، بناکت و ترک (ابن فقیه همدانی، ۱۳۴۹: ۱۷۱).

ولایت سیستان: مؤلف تاریخ سیستان که خود سیستانی بوده است، این شهرها را جزو جغرافیای سیستان معرفی می‌کند: بُست، رخد، زمین‌داور، کابل، سواد، سفزار [سبزوار –  شیندند کنونی در ولایت هرات]، غزنین، کشمیر، گردیز، بوزستان، لوالستان و غور سام نریمان (تاریخ ‌سیستان، ۱۳۶۶: ۲۴). جوزجانی شهرهای زرنج، طاق، کَش، نه، فره، قرنی، خواش، بُست، حالکان، سروان، زمین‌داور، بغنی، بشلنگ، خوانین، رُخد، پنجوایی مرکز رخد، کُهک، رودان، بالس، غزق، کابل، استاخ و سکاوند را از شهرهای سیستان دانسته است (حدودالعالم، ۱۳۵۲: ۶۳ و ۶۴).

درازای سیستان از «نواحی خراسان تا حد سند، و عرض سیستان از کرمان تا حدّ هند است. اما کویر سیستان: اسفزار و جبل نیه و سردره هندقانان و فراه و اوق و خواش و فلاد و فُشنج [پشلنگ] و نوزاد و بست و زمین‌داور و رخج و کش [یا کس] و رودبار و زابل و کابل (تاریخ سیستان، ۱۳۶۶: ۲۸)».

افغانستان: این نام در دو سدۀ اخیر کم‌کم بر سر زبان‌ها افتاد و در زمان حکومت امان‌الله خان به گونۀ رسمی افغانستان نامیده شده است (کهزاد، ۱۳۳۴: ۱۷). میرغلام محمد غبار، واژۀ افغان را عربی‌شدۀ واژۀ «اوغان» و اوغان را یکی از قبایل پشتون دانسته است که به‌مرور بر تمام این قوم اطلاق شده و در سدۀ نوزدهم جای‌گزین نام خراسان شده است. در قرن نوزدهم، خراسان جای خودش را به ‌اسم تازۀ افغانستان داد. در قرن دهم کلمۀ افغان که معرب اوغان بود، دربارۀ قسمتی از قبایل پشتون کشور در آثار اسلامی پدیدار شد و به تدریج مفهوم آن وسیع‌تر شد. در قرن چهاردهم این نام مخصوص منطقۀ تخت سلیمان و اطراف آن در مشرق کشور بود. در قرن شانزدهم مناطق جنوب کابل عنوان ملک افغان گرفت. در قرن هجدهم از دریای سند تا کابلستان و از نزدیک کشمیر و نورستان تا قندهار و ملتان، مسکن افغان‌ها خوانده شد. در قرن نوزدهم، نام رسمی افغانستان به عنوان نام رسمی این کشور قرار گرفت (غبار، ۱۳۷۵، ج ۱: ۷۰).

نخستین بار واژۀ «افغانستان» در معاهدۀ انگلیس و ایران پهلوی به‌کار رفته است. این کاربرد، برای حاکمان قومیِ افغان نیز خوش آمد و کم‌کم زمینۀ نام‌گذاری رسمی کشور به‌ ‌این نام فراهم شد. در جنوری سال ۱۸۰۱م / دلو ۱۱۷۹ ش در معاهدۀ میان انگلیس و ایران، ماده‌های دوم، سوم و چهارم، چهار بار واژۀ افغانستان تکرار شده است (فرهنگ، ج ۱، ۱۳۸۵: ۱۹۱).

احمدشاه ابدالی در سال ۱۷۴۷م پس از مرگ نادرشاه افشار، عنان حکومت را به سمت قندهار کشید و در صدد ایجاد حاکمیت افتاد. احمدشاه بر اساس سنت این سرزمین، خود را شاه خراسان می‌دانست. محمود حسینی نویسندۀ کتاب تاریخ احمدشاهی که همیشه همراه احمدشاه بوده، از افغانستان نامی نمی‌برد. حسینی جامی [عبدالکریم علوی] در کتاب تاریخ احمدشاهی که در زمان شاه‌شجاع نوشته شده نیز نامی از افغانستان نبرده، بلکه احمدشاه را شاه خراسان می‌خواند و کتاب را با عنوان «در بیان جلوس‌فرمودن احمدشاه درانی بر سریر سلطنت خراسان» آغاز می‌کند (حسینی جامی، ۱۳۸۴: ۵). حسینی جامی دربارۀ شاه شجاع نیز این کشور را خراسان می‌خواند و از «رفتن شجاع‌الملک پادشاه درانی به اعانت سرکار انگریزی در سال ۱۲۵۵ق از مرهته هندوستان به‌خراسان» یاد می‌‌کند (همان: ۳). در زمان امیر دوست‌محمد خان و فرزندش امیر شیرعلی‌خان نیز این کشور خراسان نامیده می‌شده است (فرهنگ، ۱۳۸۵، ج ۱: ۵۰).

به نظر بیلیو، نام افغانستان به ‌صورت عام توسط مردم آن، نه شناخته می‌شود و نه کاربرد دارد، بلکه این نامی است که همسایگان و بیگانگان به دلیل ارتباط نام قوم غالب به‌آن داده‌اند. «خراسان نامی است که مردمان این منطقه برای کشورشان به ‌کار می‌برند، در حالی‌که خارجی‌ها آن ‌را افغانستان می‌خوانند» (بیلیو، ۱۳۹۱: ۱۹).

اما عبدالحی حبیبی، با تکیه بر وجود کلمۀ افغان در متون تاریخی، به کهن‌بودگی واژۀ افغانستان تأکید دارد: «اما دربارۀ کلمۀ افغانستان هم می‌توان گفت که این نام محدثی نیست که در عصر احمدشاه ابدالی خلق کرده باشند، بلکه قرن‌ها قبل از او یعنی هفتصد سال پیش از این موجود و مستعمل بود و ما در تاریخ هرات سیفی هروی تألیف (حدود ۷۲۱قمری) می‌بینیم که وی همین سرزمین‌های شرقی افغانستان را تا مجاری سند به‌نام افغانستان می‌خواند» (حبیبی، ۱۳۸۶: ۲۶۳). حبیبی توضیح نمی‌دهد که چگونه کلمۀ افغان می‌تواند شواهدی برای قدیمی‌بودن نام افغانستان برای این کشور ارائه کند. برخی می‌گویند افغانستان، بر محدودۀ بودوباش این قوم یعنی وادی کوه سلیمان اطلاق شده است. حبیبی خود تصریح دارد و آن ‌را «جزوی از مملکت وسیع تیموریان هرات به‌ نام خراسان» می‌داند (حبیبی، همان).

سلسله‌حکومت‌های دورۀ اسلامی: در دورۀ اسلامی، گسترۀ حکومت‌های سنتی به‌هم ریخت و حکومت‌های فرامنطقه‌ای شکل گرفت. در دوران خلفا، امویان و عباسیان، حکومت خراسان بخشی از حکومت بزرگ اسلامی دانسته می‌شد. خراسان پیشااسلامی به چهار ایالت مرو، هرات، بلخ و نیشابور تقسیم شده بود. در دورۀ اسلامی، به ویژه دورۀ امویان و عباسیان، مرو مرکز خلافت شرقی بود. در دورۀ اسلامی، مرکز بیشتر حکومت‌های شرقی، داخل افغانستان امروزی قرار داشته است. طاهریان (۸۲۱ تا ۸۷۳ م) پایتخت: مرو، نیشابور و بلخ؛ صفاریان (۲۴۷تا ۳۹۳ ق / ۸۶۱تا ۱۰۰۲م)، پایتخت: زرنگ؛ سامانیان بلخی (۲۶۱ تا ۳۹۵ ق / ۸۷۴ تا ۱۰۰۴ م) پایتخت: بخارا؛ غوریان، پایتخت: فیروز کوه غور، غزنه، هرات و لاهور (زمستانی)؛ غزنویان (۳۴۴ تا ۵۸۳ ق / ۹۷۵ تا ۱۱۸۷ م)، پایتخت غزنه، لاهور؛ سلجوقیان، پایتخت شرقی: مرو، پایتخت غربی: همدان، تبریز، اصفهان، شهرری؛ خوارزم‌شاهیان (۴۷۷ تا ۵۹۸ ش / ۱۰۹۸تا ۱۲۱۹ م)، پایتخت: کهنه‌گرگانج، سمرقند، غزنه، تبریز؛ آلِ کَرْت، (۶۴۳تا ۷۸۳ق / ۱۲۴۵تا ۱۳۸۱ م) پایتخت: هرات؛ تیموریان، پایتخت سمرقند، هرات؛ هوتکیان (۱۷۰۹تا ۱۷۳۸ م)، پایتخت: اصفهان؛ درانی‌ها (۱۷۴۷ تا ۱۹۲۸ م)، پایتخت: قندهار، کابل.

زیست‌گاه هزاره‌ها: بارتولد در قرن نوزدهم میلادی، شمار جمعیت هزاره‌ها را بیشتر از دیگر اقوام باشندۀ افغانستان دانسته است «هزاره‌ها شمار بیشتر از سایر اقوام و طوایف افغانی دیگر داشتند. آنان در این زمان، جز هزارستان در بیشتر شهر و آبادی‌های افغانستان پراکنده بودند و محل زندگی خود را به هزارستان محدود نکرده بودند» (بارتولد، ۱۳۷۷: ۹۱و ۹۲).

گروه بین‌المللی حقوق اقلیت‌های کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در سال ۲۰۰۸م بیانیه‌ای تحقیقی را نشر کرد که در آن تأکید شده است هزاره‌ها، پیش از قرن نوزدهم، ۶۷% کل جمعیت افغانستان را تشکیل می‌داده‌اند و بیش از نیم آنان در سال ۱۸۹۳م قتل عام شدند (Refworld, 2008).

هزاره‌ها در همۀ ولایت‌های افغانستان حضور دارند. اکثریت قاطع باشندگان ولایت‌های بامیان و دای‌کندی هزاره هستند. در ولایت غزنی ولسوالی‌های جیغتو، ناهور، مالستان و جاغوری کامل هزاره هستند. نیمی از جمعیت ولسوالی قره‌باغ نیز هزاره هستند. نزدیک هشتاد درصد جمعیت ولایت بغلان را هزاره‌ها تشکیل می‌دهند که هزاره‌های اهل‌سنت در اکثریت هستند و هزاره‌های اسماعلی و جعفری نیز حضور دارند. هزاره‌های سنی و اسماعیلی بیشتر در ولسوالی‌های خنجان، اندراب، ده صلاح، پل حصار، تاله، برفک، نهرین و دوشی زندگی می‌کنند (دلجو، ۱۳۹۲: ۲۲۳).

در ولسوالی‌های ارگو، دره، ازک، خالی‌دره، کمالستان، گنده چشمه، چشمه قزاق، بند ایل، دراییم جرم، شغنان، کوشان در ولایت بدخشان هزاره‌ها حضور دارند. در ولسوالی کشم حدود پنجاه درصد هزاره هستند. در شهر فیض‌آباد مرکز ولایت بدخشان در یک منطقۀ وسیع هزاره‌های بغل زندگی می‌کنند (همان: ۲۲۳). طوایف هزارۀ پنجشیر جهرعلی، بابه‌علی، سنگی خان، گلاب‌خیل، مهرعلی و علی‌دوست هستند که در مناطق ارخه و درۀ هزاره ولایت پنجشیر زندگی می‌کنند (همان: ۲۲۷). در ولایت تخار از پایین رودخانۀ تخار و خیلَو به طرف سرچشمه تمام ساکنان دو طرف دریا تا بدخشان و فرخار، نود درصد هزاره هستند. هزاره‌های ولایت تخار در هفده ولسوالی به نسبت‌های مختلف حضور دارند. طوایف هزاره ولایت تخار زی‌ارداد، زی‌بابه، زی‌پاینده، زی‌میرک، مدباقی، زی‌بنده، جنوم، جنداد، گودری، غلام‌داد، سویکه، قرلق و… در کل، حدود پنجاه هزار هزاره در ولایت تخار زندگی می‌کنند (همان: ۲۳۰و ۲۳۱). هزاره‌های خُلم یا دولان جاوند از زمان‌های کهن از خلم تا دره‌صوف زندگی می‌کرده‌اند (همان: ۲۳۲). هزاره‌ها در درۀ غوربند در فرینجل، قول خول، قول‌لیچ زندگی می‌کنند. هزاره‌هایی که در ولایت سرپل زندگی می‌کنند از طایفه‌های بلخابی، شیخانی، گیزابی، دایزنگی، غزنیچی، یکه‌اولنگی، دهراودی و… هستند. هزاره‌ها، بیشتر از سی‌وهشت درصد جمعیت ولایت سرپل را تشکیل می‌دهند (همان: ۲۳۲). هزاره‌های سرخ‌وپارسا ولایت پروان همه اهل‌سنت هستند. طوایف سرخ ‌و پارسا قوتندر، سرخ، پیوند، رحمان‌قلی، پیرقلی، قابض، پیرسلطان، علی ابدال، تَولَی، لطف‌الله، پاینده، زی‌عطا، شخه، بابه تول، مخفی، شادمحمد، منصور بیگ و… هستند (همان: ۲۳۳). هزاره‌های بابوله در برخی جاهای سمنگان هستند. در ولسوالی‌های دره‌صوف بالا و پایین طوایف مختلف هزاره‌ها مانند دای‌میرداد، ترکمن، غزنیچی، جاغوری و… زندگی می‌کنند (همان). اکثر هزاره‌های ولایت غور در ولسوالی سرجنگل و بقیۀ هزاره‌ها از طوایف گودر، دای‌مرده، بای‌بوغه در ولسوالی تولک و هزاره‌های طایفۀ برات در ولسوالی شهرک و هزاره‌های «قوله» در ولسوالی تیوره زندگی می‌کنند (همان: ۲۳۴). در ولایت قندوز دوازده هزار خانوار هزاره در مرکز ولایت قندوز، ولسوالی‌های خان‌آباد، علی‌آباد، و… در مناطق چهارتوت، خواجه نعمان، نیک‌پی، قره‌خوال، دیوانه قشلاق، نیلان، شورابند، بنگی، ده ویران، خولیجه و… زندگی می‌کنند (همان: ۲۳۴).

هزاره‌ها از زمان‌های قدیم تا کنون در کابل و حومۀ کابل مانند چهاردهی کابل، قلعۀ فتح‌الله، ده‌مراد خان، علاءالدین، قلعۀ قاضی، چهل‌تن، قلعۀ فتوح، تنگی للندر، پغمان و… زندگی می‌کرده‌اند. هزاره‌های بغل در کنار کوتل خیرخانه در شمال کابل زندگی می‌کنند. هزاره‌های خواجه بغرا، قلعۀ شاهی ولسوالی قره‌باغ کابل، جنگلک شکردرۀ کابل، ولسوالی فرزه، ولسوالی سنجدره از زمان‌های قدیم در کابل هستند. هزاره‌ها در قرن هفدهم در کابل حدود ششصدهزار نفر بوده‌اند (همان: ۲۳۶). در سال‌های اخیر جمعیتی در حدود دومیلیون هزاره در غرب کابل زندگی می‌کنند. هزاره‌ها در منطقۀ عبدالله برجو پشتۀ هزاره در ساحۀ صیاد، محل تلاقی دریاهای پنجشیر، غوربند و شتل هزاره‌ها زندگی می‌‌کنند (همان: ۲۳۹). هزاره‌های ولایت لغمان بیشتر از بیست‌هزار خانوار هستند که بیشتر آنان در ولسوالی فرج‌غان زندگی می‌کنند و از طایفۀ «زی‌زنده» هستند. هزاره‌های لغمان و نورستان نیز قبل از اسلام به آیین زردشت گرایش داشتند. هزاره‌های لاچین در بلخ، بلخاب و سانچارک زندگی می‌کنند که امیر خسرو دهلوی از این طایفه است. طایفه‌های قیملود، محمدخواجه، دایمرداد در مناطق پدخاو، گلنار، محمدآغه، خوشی و… در لوگر زندگی می‌کنند (همان: ۲۴۰ تا ۲۴۱). هزاره‌های نورستان نیز قبل از اسلام پیرو آیین زردشتی بودند که در منطقۀ پراچغان زندگی می‌کنند. بقایای آثار زردشتی در مناطق صحن میر، پی‌تک و… فراوان است. (همان: ۲۳۹). هزاره‌ها در مرکز ولایت هرات، ولسوالی‌های کرخ، زنده‌جان، پشتۀ ارغون در مناطق جبرییلی، رباط هزاره، جنگان، قنات، قلعۀ سعد و… زندگی می‌کنند (همان: ۲۴۲). در ولایت بادغیس برخی طوایف هزاره ساکن هستند (رک: مدخل بادغیس، ولایت). ارزگان قدیم شامل تمام ولسوالی‌های ولایت‌های ارزگان و دای‌کندی تا زمان امیر عبدالرحمان خان همگی در دست هزاره‌ها بود، به جز ولسوالی تیرین‌کوت، مرکز ولایت که در زمان نادر شاه افشار از دست هزاره‌ها خارج شده و به پشتون‌ها داده شده بود. اکنون هزاره‌ها در ولسوالی ارزگان خاص سکونت دارند و این ولسوالی دارای اکثریت پشتون و اقلیت هزاره است (رک: مدخل‌ ارزگان، ولایت؛ مدخل ارزگان خاص، ولسوالی در ولایت ارزگان).

مشاهیر افغانستان: ابوعلی سینا بلخی (فیلسوف، پزشک)، ابوریحان بیرونی، ابوزید بلخی (جغرافی‌دان و ریاضی‌دان)، ابومعشر بلخی (ریاضی‌دان، جغرافی‌دان، پزشک و روان‌شناس)، خواجه عبدالله انصاری (صوفی و متکلم)، ابومنصور موفق هروی (ستاره‌شناس) ابوعبیدالله عبدالواحدبن محمد جوزجانی (پزشک)، ابونصر فارابی (فیلسوف) خالد برمکی (مترجم زبان یونانی)، ابوالفضل هروی (ریاضی‌دان و ستاره‌شناس)، محمد بن یوسف هروی (پزشک) ابوالفتح بُستی، علی‌بن محمد بن عزیز، ابوسهل نوبختی، حسین بن روح نوبختی، حسن بن موسی نوبختی، حسنک وزیر، ابوالمعالی نصرالله، احمد حسن میمندی، ابونصر احمد بن عبدالصمد، عبدالرزاق بن احمد بن حسن، ابوبکر صالح، ابونصر مشکان، ابونجم ایاز، ابوسهل احمد بن حسن حمدوی، طاهر بن علی بن مشکان، عبدالرزاق عبدالصمد میمندی، حنظله بادغیسی، شهید بلخی، عنصری بلخی، رابعه بلخی، مولانا جلال‌الدین بلخی، حکیم ناصر خسرو بلخی، امیرخسرو دهلوی، عبدالرحمان جامی. حکیم ابوالمجد سنایی غزنوی، ابوالقاسم فردوسی، مسعود سعدسلمان، منوچهری، ابوحنیفه مَروزی، ابوحنیفه اسکافی غزنوی، عبدالواسع جبلی غرجستانی، ابوبکر بن محمد بن علی روحانی، ابوالفرج بن مسعود رونی، محمد بن علی سراجی، سید حسن غزنوی، شاه ابورجای غزنوی، عسجدی، عنصر المعالی، ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی، فخرالدین خالد هروی، فخر قواس غزنوی ملقب به مبارک‌شاه و معروف به فخر، محمد بن عثمان العینی الیمینی الکاتب، محمد بن ناصر علوی برادر بزرگ سید حسن غزنوی، مختار غزنوی، سعدالدین مختار، مسرور خراسانی، مسعود سعد رازی، مسعودی رازی، ناصر بغوی، ابوعبیدالله روزبه نکتی لاهوری، الصایغ الهروی، عبدالرافع هروی، میرعلی هروی، میر عماد، میرعبدالرحمان حسینی، امین‌الله پیرزاد، کمال‌الدّین بهزاد هروی، رضا جهانگیری، مولانا جعفر تبرزی (ملقّب به جعفر بایسنقری)، عبدالله‌بن میرعلی، غیاث‌الدین نقاش، جعفر بایسنقری، کمال‌الدین بهزاد، یاری (تذهیب‌کار).

منابع: ابن‌فقیه همدانى. ابوبکر احمد‌بن محمد‌بن اسحاق. (۱۳۴۹). البلدان. ترجمۀ ح. مسعود. تهران: بنیاد فرهنگ ایران؛ ادارۀ عمومی جیودیزی و کارتوگرافی. (۱۳۸۷). نقشه سیاسی و معلوماتی افغانستان. old.agcho.gov. ارانسکی، یوسف میخائیلوویچ (۱۳۸۷). زبان‌های ایرانی. تهران: سخن؛ افشار یزدی، محمود. (۱۳۶۱) افغان نامه. تهران: بنیاد موقوفات محمود افشار؛ بارتولد، ویلهلم. (1377). تذکرۀ جغرافیایی ایران. ترجمۀ همایون صنعتی‌زاده. تهران: بنیاد موقوفات محمود افشار؛ بلعمی، ابوعلی (۱۳۷۸). تاریخ‌نامۀ طبرى. تحقیق محمد روشن. تهران. سروش؛ بی‌بی‌سی فارسی. (۱۳۹۸). «افغانستان ارزش معادن خود را سه‌هزار میلیارد دلار اعلام کرد». www.bbc.com. بازیابی سرطان ۱۳۹۹؛ بیلیو، هنری والتر. (۱۳۹۱). پژوهشی دربارۀ قوم‌شناسی یا اتنوگرافی افغانستان. ترجمۀ دکتور لعل‌زاد. کابل: سعید؛ پورداوود، ابراهیم. (۱۳۹۰). سروده‌های زرتشت (گات‌ها)، ترجمۀ بزرگمهر کیانی. چاپ پنجم. تهران: جامی؛ پورداوود، ابراهیم. (۲۵۳۵شاهی). فرهنگ ایران باستان. تهران: دانشگاه تهران؛ پورداوود، ابراهیم. (۱۳۸۷). آناهیتا (مقالات ایران‌شناسی). تهران: دنیای کتاب؛ پورداوود، ابراهیم. (۱۳۴۷). یشت‌ها. تهران: کتابخانۀ طهوری؛ پیرنیا. میرزا حسن. (۱۳۴۱). ایران باستان. چاپ سوم. تهران: سازمان کتاب‌های جیبی؛ تاریخ سیستان. (۱۳۶۶). نویسنده نامعلوم. (۱۳۶۶). تحقیق ملک الشعرای بهار. تهران: کلاله خاور؛ حبیبی. عبدالحی (۱۳۸۶). افغانستان بعد از اسلام. چاپ سوم. تهران: دنیای کتاب؛ حبیبی، عبدالحی. (۱۳۶۷). تاریخ افغانستان بعد از اسلام. چاپ سوم. تهران: دنیای کتاب؛ حدودالعالم من المشرق الی المغرب. (۱۳۵۲). تصحیح جلال‌الدین تهرانی. تهران: مطبعۀ مجلس؛ حسینی جامی، محمود. (۱۳۸۴). تاریخ احمدشاهی؛ تاریخ تشکیل اولین حکومت افغانستان. تصحیح و تحشیه غلام‌حسین زرگری‌نژاد. تهران: دانشگاه تهران؛ خلف تبریزی. محمدحسین. (۱۳۶۱). برهان قاطع. تهران: امیرکبیر؛ دارمستتر، جیمس. (۱۳۸۲). مجموع دورۀ قوانین زردشت (وندیداد اوستا). ترجمۀ دکتر موسی جوان. تهران؛ دنیای کتاب؛ دلجو. عباس. (۱۳۹۲). تاریخ باستانی هزاره‌ها. کابل: امیری؛ دولت‌آبادی، بصیراحمد. (۱۳۸۷). شناسنامۀ افغانستان. تهران: عرفان؛ دهخدا. علی‌اکبر. (1330). لغت‌نامۀ دهخدا. تهران: دانشگاه تهران؛ دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویچ. (۱۳۸۰). تاریخ ایران باستان. ترجمۀ روحی ارباب. چاپ سوم. تهران: علمی و فرهنگی؛ رضایی باغ‌بیدی، حسن. (۱۳۸۸). تاریخ زبان‌های ایرانی. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ رضایی، عبدالعظیم. (۱۳۸۶). تاریخ ادیان جهان. تهران: علمی؛ رضی، هاشم (۱۳۸۲). اوستا؛ کهن‌‌ترین گنجینۀ مکتوب ایران باستان. ترجمه و پژوهش. چاپ چهارم. تهران: بهجت؛ زرشناس، زهره. (۱۳۸۵). زبان و ادبیات ایران باستان. تهران: دفتر پژوهش‌های فرهنگی؛ سحاب، عباس. (۱۳۷۴). اطلس عمومی و مصور افغانستان. تهران: مؤسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب؛ طبرى، محمدبن جریر. (۱۳۷۵). تاریخ طبرى. ترجمۀ ابوالقاسم پاینده. چاپ پنجم. تهران: اساطیر؛ عزتی، عزت‌الله (۱۳۸۰). ژئوپولتیک در قرن بیست‌ویکم. تهران: سمت؛ علی‌آبادی، علی‌رضا (۱۳۷۳). افغانستان. تهران؛ وزارت امور خارجه؛ غبار، غلام‌محمد. (۱۳۹۰). افغانستان در مسیر تاریخ. جلد اول. تهران: عرفان؛ غبار، غلام‌محمد. (۱۳۶۸). جغرافیای تاریخی. پاکستان: میوند؛ غبار، غلام‌محمد. (۱۳۷۵). افغانستان در مسیر تاریخ. قم: صحافی احسانی؛ فاضل کیانی، محمد. (۱۳۹۳). «نام‌های تاریخی افغانستان» در مجموعه مقالات غزنی بستر تمدن شرق اسلامی. چاپ نخست. تهران: عرفان؛ فرنبغ دادگی. (1385). بندهش. ترجمۀ مهرداد بهار. چاپ سوم. تهران: توس؛ فرهنگ، میرمحمد صدیق (۱۳۸۵). افغانستان در پنج قرن اخیر. قم. دارالتفسیر؛ کهزاد، احمدعلی (۱۳۳۴) رهنمای بامیان. کابل: انجمن تاریخ افغانستان؛ گردیزى، ابوسعید عبدالحى بن ضحاک بن محمود (۱۳۶۳). تاریخ گردیزى. تحقیق عبدالحى حبیبى. چاپ اول. تهران: دنیاى کتاب؛ جلالی نایینی، محمدرضا. (۱۳۶۷). گزیدۀ سروده‌های ریگ‌ودا. چاپ دوم. تهران: نقره؛ مالاندرا، ویلیام (۱۳۹۱). مقدمه‌ای بر دین ایران باستان. ترجمۀ خسرو قلی‌زاده. تهران: کتاب پارسه؛ مجمل التواریخ و القصص. (۱۳۸۳). تحقیق ملک‌الشعراء بهار. تهران: کلاله خاور؛ مسکویه رازى، ابوعلى (۱۳۷۶). تجارب‌الامم. ترجمۀ ابوالقاسم امامى. تهران: سروش؛ مقدسى، ابو عبدالله محمد بن احمد (۱۳۶۱). احسن‌التقاسیم فى معرفةالاقالیم. ترجمۀ علی‌نقى منزوى. چاپ اول. تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ایران؛ مقدسى، مطهر بن طاهر. (۱۳۷۴). آفرینش و تاریخ. ترجمۀ محمدرضا شفیعى کدکنى. چاپ اول. تهران: آگه؛ موسوی، سیدعسکر. (۱۳۷۸). هزاره‌های افغانستان. ترجمۀ اسدالله شفایی. قم: اشک یاس؛ یارشاطر، احسان (۱۳۸۹). تاریخ ایران کمبریج. جلد سوم. تهران: مهتاب؛

G. Weinbaum, marvin. (2020).” Afghanistan”. (Retrieved on July 2020). www.britannica.com; iranica. (2020). “CHRONOLOGY OF IRANIAN HISTORY PART 1”. iranicaonline.org. [accessed 27 July 2020]؛ Central Intelligent Agency. (2017).”The World Fact Book/ Aghanistan”. www.cia.gov. [accessed 27 July 2020]; Central Intelligent Agency. (2004).”The World Fact Book/ Aghanistan”. www.cia.gov. [accessed 27 July 2020]; Refworld. (2008).”World Directory of Minorities and Indigenous Peoples – Afghanistan: Hazaras”. www.refworld.org. [accessed 27 July 2020].

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *