جغرافیا, محتوای اپلیکیشن

باخرز/Bâxarz/

محل سکونت هزاره‌های خراسان
مؤلف: حسن‌رضا فهیمی
جلد اول، ویراست دوم

باخرز از شهرستان‌های استان خراسان رضوی است و در شمال شرقی ایران قرار دارد. باخرز از شمال به تربت جام، از جنوب به خواف، از شرق به تایباد و از غرب به تربت حیدریه محدود می‌شود. باخرز در طول جغرافیایی ۶۰۳۱۱۲ درجۀ شرقی و عرض جغرافیایی ۳۴۹۹۴۱ درجۀ شمالی قرار دارد و ارتفاع آن از سطح دریا ۱۲۸۷ متر است.

دلیل نام‌گذاری: نام‌گذاری آن به باخرز، وزیدن بادهای خشک و شدید در این ناحیه است. اصل آن «بادهرزه» بوده است که به معنای محل وزش بادهاست (دهخدا: «باخرز»). در منابع تاریخی قبل از اسلام دربارۀ این ناحیه اطلاعات زیادی در دست نیست. تنها در برخی منابع یکی از ولایات پارت قدیم ثبت شده است که ۱۶۸ ده بوده و دارالحکومۀ آن شهر مالین بوده است (همان: «باخرز»). برخی از مورخان مسلمان آن را یکی از شهرهای نیشابور و به نام «کواخرز» و موقعیت آن را در کنار شهر مالِن (مالان) نوشته‌اند (اصطخری، بی‌تا: ۲۵۶ و ۲۸۳). شهر مالن که اصطخری از آن نام برده است، به نام مالن کواخرز مشهور است و غیر از مالن (مالان) هرات است. فاصلۀ کواخرز تا نیشابور یک منزل است (ابن حوقل، ۱۳۴۵: ۱۸۸). شهرهای زام، بوزگان (بوزجان)، جوین، بیهق و باخرز از شهرهای معروف نیشابور در آن زمان بوده‌اند (ابن خردادبه، ۱۳۷۰: ۲۱).

پیشینۀ تاریخی: محدودۀ باخرز قدیم از شمال به جام، از شرق به هریرود، از غرب به ترشیز و از جنوب به قاینات متصل می‌شد. در گذشته از توابع نیشابور به شمار می‌رفت. ساکنان آن را از قدیم هزاره‌ها تشکیل می‌دادند (نایل، ۱۳۹۷، ج ۲: ۱۸۴). رشته‌کوهی در جهت جنوب شرقی آن امتداد یافته است که بالاترین قلۀ آن در نزدیکی این منطقه به ۱۷۵۵ متر می‌رسد. آب رودخانۀ آن به هریرود می‌ریزد. بیشتر درختان آن از تاغ، پنبه، گز و محصولات زراعی آن از گندم، جو، پنبه، زیره و چغندر تشکیل شده‌اند (خسروی، ۱۳۸۶، ج ۱: ۱۲۹). کلنل ییت انگلیسی باخرز را دارای انواع میوه نوشته است. اما به جهت سردی هوا، درخت انار در آن وجود نداشته است (ییت، ۱۳۶۵: ۱۲۱). اما اکنون علاوه بر درختان توت، انجیر، آلو، زردآلو و انگور، درخت انار نیز وجود دارد.

امروزه بوزگان (بوزجان) در ۳۰ کیلومتری شمال غربی شهر تایباد است. از مطالب تاریخی چنین بر می‌آید که محدودۀ باخرز در قدیم وسیع‌تر بوده و کمابیش با شهرستان امروزی تایباد مطابقت دارد. در متون اولیۀ مورخان اسلامی، باخرز گاهی به تنهایی و گاهی در کنار شهر جام به صورت «جام و باخرز» آمده و از شهرهای نیشابور بیان شده است (مقدسی، ۱۹۰۹: ۳۰۰). حمدالله مستوفی باخرز را «ولایتی از اقلیم چهارم، دارای مواضع معتبر، باغ‌های انگور و میوۀ فراوان» معرفی کرده است. به خصوص قصبۀ مالان را محلی عظیم و زیبا دانسته و «خربزۀ بلند» آن را در تمام خراسان مشهور خوانده است. او محل دفن سلطان سلیمان را در ولایت باخرز می‌داند (مستوفی، ۱۳۳۶: ۱۸۸).

در سال۳۰ ق /۶۵۰ م زمانی که لشکر اسلام متوجه خراسان شد، ابن‌عامر فرمانده لشکر، دسته‌ای را تحت فرمان دو نفر به نام یزید جُرشی و ابو سالم بن یزید مأمور گشودن روستاهای زام و باخرز از توابع نیشابور کرد. آنان توانستند زام، جوین و باخرز را تصرف کنند (بلاذری، ۱۳۱۹: ۴۱۰؛ ابن اثیر، ۱۳۸۵: ۱۲۴).

در سال ۵۸۵ ق / ۱۱۸۹ م میان سلطان‌شاه و تکش خوارزم‌شاه بر سر مالکیت خراسان جنگی صورت گرفت. تکش به قصد سرکوب‌کردن سلطان‌شاه از خوارزم به سمت خراسان حرکت کرد. سرانجام میان هر دو صلح برقرار شد و تکش حکومت جام و باخرز و زیرپل را به سلطان‌شاه بخشید (جوینی، ۱۳۳۴، ج ۲: ۲۶). در سال ۷۰۶ ق / ۱۳۰۶ م بهادر بوجای مغول به فرمان الجایتو سلطان، هرات را محاصره کرد. هدف او انتقام از جمال‌الدین محمد سام بود که دانشمند، پدر بوجای را به قتل رسانده بود. او برای حمله به هرات، بزرگان فراه، اسفزار و جام و باخرز را به کمک طلبید (اسفزاری، ۱۳۳۹: ۷۳). در سال ۱۱۲۸ ق / ۱۷۴۹ م پس از اینکه میان حاکم ایرانی هرات جعفر خان و افغانان جنگی درگرفت، جعفر خان شکست خورد. عبدالله خان، از ابدالی‌های افغان، پس از این پیروزی در اندک زمانی، توابع هرات از جمله باخرز را تصرف کرد. در سال۱۱۶۳ ق / ۱۷۵۰ م زمانی که نیروهای قزلباش از مسیر باخرز و خواف به سمت هرات حرکت کردند، خبر تصرف هرات به وسیلۀ افغان‌ها به آن‌ها رسید (گلستانه، ۱۳۵۶: ۴۱۰).

نام جام و باخرز در بسیاری از متون تاریخی در کنار نام هزاره‌ها ذکر شده است. اما دقیقاً معلوم نیست این قوم از چه زمانی در این منطقه سکونت یافتند. برخی نوشته‌اند که ایل هزاره به فرمان نادر شاه افشار در سال۱۱۴۱ ق / ۱۷۲۸ م به این مکان منتقل شدند. نادر شاه پس از تسخیر هرات و مطیع ساختن الله‌یار خان و رؤسای چهارایماق، جمشیدی، هزاره، رَواتَی و قَبْچاق، آنان را به خراسان منتقل کرد. او میرخوشای بیگ هزاره را به منصب سلطنت طایفۀ اویماق، هزاره و جمشیدی گماشت. این طوایف در مناطق تربت جام، باخرز، خواف و سرخس اسکان داده شدند (میرنیا، ۱۳۶۹: ۱۰۳). اما این دیدگاه مورد پذیرش واقع نشده است، زیرا هزاره‌ها در زمان‌های نخست دولت صفوی در لشکر آنان حضور داشته‌اند. در زمان نادرشاه نیز بخشی از قوای ایران را تشکیل می‌داده‌اند (بیات، ۱۳۷۰: ۱۴). حسام‌السلطنه در پاسخ به نامۀ فرخ خان امین‌الملک که خواستۀ انگلیسی‌ها را دربارۀ تعیین سرنوشت هرات پاسخ می‌داد، حضور هزاره‌ها را در منطقۀ جام و باخرز مطرح کرد. او با تأکید بر حضور دیرینۀ هزاره‌ها در این منطقه، چنین نوشت «همین ایل هزاره از قدیم‌الایام الی زمان حکومت معزی‌الیه (فتحعلی‌شاه) در خراسان در جام و باخرز سکنی داشتند. هرکس می‌داند که آن معموره به‌جز ایل هزاره وطن و مسکن احدی نبوده است» (اصفهانیان، ۱۳۵۸: ۲۸۱).

مک گِرِیگور انگلیسی در زمان ناصرالدین شاه ساکنان باخرز را هزاره و مرزهای این ناحیه را شهر نو، رضا و کاریز نوشته است. شهر نو را دارای برج و بارو، باغ‌ها، کشتزارهای فراوان و ۱۰۰۰ خانه بیان کرده است که از این تعداد تنها ۱۰۰ خانۀ آن مسکونی بوده است. او باخرز را در معرض غارت ترکمن‌ها، و مردم آن را سربازان خوب و خاک آن را عالی توصیف می‌کند (مک‌گریگور، ۱۳۶۶، ج ۱: ۲۲۴). کلنل ییت نیز در سفرنامه‌اش شهرنو را دارای ۲۰۰ خانوار و نواحی اصلی باخرز را در پشت این دهکده نوشته است. شهرنو به دست محمد خان بیگلربیگی، از خان‌های ایل هزاره احداث شده و آب آن از قنات تأمین می‌شد (ییت، ۱۳۶۵: ۱۲۱).

بعد از استقرار هزاره‌ها در باخرز، ایل هزاره همواره تحت حاکمیت یکی از خان‌های خویش زندگی می‌کردند. آنان در جنگ و صلح این منطقۀ نوار مرزی، نقش زیادی داشتند. درویش‌علی خان هزاره در جنگ احمد شاه ابدالی و سقوط هرات به دست او نقش مؤثری داشت. او از طرف احمد شاه عنوان بیگلربیگی یافت و ریاست هزاره‌های جمشیدی و اویماقی به او سپرده شد. قلعه‌نو را او تأسیس کرد. در زمان قاجاریه در سال ۱۲۱۸ ق / ۱۸۰۳ م ابراهیم خان هزاره با ۲۰۰ سوار در جام و باخرز به عنوان بیگلربیگی و رئیس کل هزاره‌ها در اردوی محمدولی میرزا فرزند فتحعلی‌شاه خدمت می‌کرد.

در سال ۱۲۳۱ ق / ۱۸۱۶ م در زمان فتح‌علی‌شاه قاجار، هنگام شورش خان‌های خراسان، که در رأس آنان محمد خان قرایی قرار داشت، مدد خان افغان، نایب هرات، برای مدتی غوریان و جام و باخرز را به فرمان خود درآورد. بنیادعلی خان هزاره در همان سال فرماندهی نیروهای جمشیدی و فیروزکوهی را به عهده گرفت و جام و باخزر را تصرف کرد و تا سرحد مشهد پیش رفت. او در سال ۱۲۳۲ ق / ۱۸۱۷ م در جنگ ایران و افغانستان میرزا عبدالوهاب معتمدالدوله اصفهانی را که دومین شخص مهم لشکر قاجار بود، به اسارت گرفت. شجاع‌السلطنه در بدل آزادی معتمدالدوله حکومت این ولایت را به او سپرد (نبی‌زاده، ۱۳۹۰، ج ۱: ۷۰). بنیادعلی خان با ۱۰۰۰۰ سوار و پیاده در منطقۀ کاریز از توابع باخرز به سپاه ایران حمله کرده بود. در سال ۱۲۳۵ ق / ۱۸۲۰ م شجاع‌السلطنه قصد سفر هرات کرد. او در این سفر، ولایت باخرز و شهرنو را از دست بنیاد خان هزاره‌ در آورد و به امیر قلیچ ‌خان تیموری سپرد (میرنیا، ۱۳۶۹: ۱۰۶) و ابراهیم ‌خان هزاره را به حکومت شهرنو و باخرز تعیین کرد. در سال ۱۳۴۶ ق / ۱۸۳۰ م بهرام خان فرزند بنیاد خان هزاره، که حاکم جام و باخرز بود، در سرخس کشته شد و محمد خان قرایی این منطقه را تصرف کرد. در ۱۲۴۸ ق / ۱۸۳۲ م نایب‌السلطنه، محمد خان قرایی و برادرانش را دستگیر کرد و حکومت جام و باخرز را به ابراهیم خان حاکم سابق هزاره سپرد (اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۷، ج ۳: ۱۶۱۱). در ۱۲۵۰ ق / ۱۸۳۴ م محمدشاه قاجار برای انتظام سرحدات خراسان با لشکر فراوان به قصد تسخیر هرات به سمت باخرز و جام حرکت کرد و قلعۀ غوریان را تصرف کرد. او بعد از انتظام خراسان، باخرز و غوریان، به تهران بازگشت (صدیق‌الممالک، ۱۳۵۸: ۷۳). محمدشاه پس از محاصرۀ هرات حدود ۸۰۰۰ خانوار از طوایف تیموری را که از تاتارها بودند، با رئیس آن‌ها قلیچ خان، به خراسان منتقل کرد. قلیچ خان بعد از آنکه قدرت یافت، به عنوان امیر، سرپرستی نواحی جام و باخرز، هرات و زورآباد را عهده‌دار شد (ییت، ۱۳۶۵: ۳۹).

در سال ۱۲۷۲ ق / ۱۸۵۵ م شاهزاده محمد‌یوسف ابدالی ۷۰۰ خانوار باخرزی را به باخرز بازگرداند. آنان را شیرمحمد خان هزاره از باخرز به بادغیس برده بود و یارمحمدخان، حاکم هرات، آنان را به هرات آورده بود. باخرزی‌ها که هزاره‌ها نیز در میان آنان بودند «وقتی که مراجعت کردند، هرکس به خط مستقیم به سرخانه و مسکن خود بازگشت، مثل کسی که به سفری رفته و بعد به خانۀ خود معاودت نموده باشد (بیات، ۱۳۷۰: ۱۹)». بعد از آخرین هجوم ایرانی‌ها به هرات در سال ۱۲۷۵ ق / ۱۸۵۷ م، ۵۰۰۰ خانواده از هزاره‌های اهل سنت قلعه‌نو بادغیس به وسیلۀ حسام‌السلطنه به باخرز کوچ داده شد و برای همۀ آنان زمین توزیع شد. ناصرالدین‌شاه در سال ۱۲۹۴ ق / ۱۸۷۷ م یوسف‌ خان هزاره را لقب سرتیپی داد و به حکومت جام و باخرز منصوب کرد. یوسف‌ خان نخست محسن‌آباد و سپس خشکک را مقر حکومتی خود قرار داد. جام و باخرز که حالت متروکه به خود گرفته بود در ایام حکومت یوسف‌خان رو به آبادی نهاد. او قلعۀ محکم، سه حصار و یک خندق ایجاد کرد و منطقه را آباد کرد. پس از او، پسرش اسماعیل‌ خان به حکومت باخرز گماشته شد. ناصرالدین شاه قاجار، اسماعیل‌ خان را لقب امیر تومانی و عنوان شجاع‌الملک داد (همان: ۲۰؛ ییت، ۱۳۶۵: ۱۲۱).

باخرز در مدت ۲۰ سال، دو بار شاهد جنگ هزاره‌ها بود. نخستین بار آنان در ۱۳۰۰ ش / ۱۹۲۱ م با محمدتقی خان پسیان به جنگ پرداختند. در این زمان شجاع‌الملک، برادر اسماعیل‌خان، حاکمیت باخرز و سرپرستی هزاره‌ها را به عهده داشت. در این جنگ والی قاینات و دیگر خان‌های خراسان نیز از او حمایت ‌کردند. هزاره‌ها در مقابل نیروی کلنل پسیان تاب نیاوردند و شجاع‌الملک و پیروانش به خاک افغانستان فرار کردند. بعد از مرگ پسیان فراریان شجاع‌الملک از افغانستان برگشتند (یزدانی، ۱۳۹۰، ج ۲: ۵۹۱).

بار دوم، محمدیوسف معروف به صولت‌السلطنه، فرزند محمدرضا شجاع‌الملک، با رضا شاه به جنگ پرداخت. صولت‌السلطنه در شهریور سال ۱۳۰۲ ش / ۱۹۴۱ م به نمایندگی از مردم مشهد در دورۀ پنجم مجلس به شورای ملی وارد شد. او ریاست هزاره‌ها را به عهده داشت و محل سکونت او باخرز بود. امان‌الله خان در سال ۱۳۰۷ ش / ۱۹۲۸ م هنگام بازگشت به افغانستان از مسیر خراسان، چند روزی در طیبات (تایباد) مهمان صولت‌السلطنه هزاره بود. صولت‌السلطنه در سال ۱۳۱۱ ش / ۱۹۳۲ م زندانی و در ۱۳۱۴ ش / ۱۹۳۵ م به فارس تبعید شد و املاکش مصادره شد. در سال ۱۳۲۰ ش / ۱۹۴۱ م هزاره‌های باخرز در احمدآباد باخرز جمع شدند و طرح حمله به گردان مرزی را ریختند. آنان دهکدۀ احمدآباد و قلعۀ کلات را مرکز خود قرار دادند و به سهولت شهرهای تربت جام، تایباد (طیبات)، فریمان و تربت حیدریه را تصرف کردند. هم‌زمان صولت‌السلطنه در مشهد بود و از شاه استرداد املاکش در باخرز را درخواست کرد. سرانجام، شورشیان هزاره در رباط سنگ‌بست از قوای دولتی شکست خوردند. صولت‌السلطنه، خان هزاره را، ستوان یکم جمتاق در محل سکونتش در باخرز ترور کرد (میرنیا، ۱۳۶۹: ۱۰۶). این جنگ پایان کار هزاره‌ها بود. آنان بعد از این جنگ به تدریج در معرض فروپاشی قرار گرفتند و ساختار ایلی‌شان از بین رفت.

سعید بن مطهر معروف به سیف‌الدین باخرزی، عارف قرن هفتم و از مشایخ طریقۀ کبرویه، ابی بکر تایبادی، خواجه میمون‌شاه باخرزی (خوافی، ۱۳۳۹: ۱۵۰)، ابوالحسن باخرزی نویسندۀ دمیة‌القصر و خواجه مسعود کافی از بزرگان باخرز به شمار می‌روند.

 قالی‌بافی از صنایع دستی مردم این منطقه است. اهالی باخرز فارسی را با لهجۀ تربتی صحبت می‌کنند و می‌توان واژگان هزارگی زیادی در میان آن پیدا کرد. مردم باخرز اهل سنت و شیعه هستند. شاخۀ اهل سنت باخرز هزارۀ دای‌زنیات هستند (یزدانی، ۱۳۹۰، ج ۱: ۲۵۹). هزاره‌های جام و باخرز از دو گروه مهاجر و بومی تشکیل می‌شوند. هزاره‌های مهاجر از دوران نادر شاه افشار تا قاجاری‌ها و پهلوی از افغانستان به این منطقه مهاجرت کرده‌اند. هزاره‌های بومی که اکثراً سنی مذهب هستند، از نسل شیخ جامی هستند که به فامیل‌های شیخ احمدی معروف‌اند. شاخۀ بومی، ایل‌هایی مانند گلزاری، میرهزار، گاوسوار، بُزی و سنگ‌چولی را تشکیل می‌دهند. در نزدیکی شهرک جدید باخرز ویرانۀ بزرگی به نام سکندرآباد وجود دارد که متعلق به بزرگ هزاره‌ها قبل از دوران صفویان است. صولت‌السلطنه و تیره او جزو هزارۀ دایزنیات و از ساکنان بومی بودند (بیانی، ۱۳۹۸). بر اساس سرشماری عمومی نفوس و مسکن ایران در سال ۱۳۹۵ ش / ۲۰۱۶ م جمعیت این شهر ۹۰۴۴ نفر در ۲۵۳۶ خانوار بوده است.

منابع: ابن اثیر، علی. (۱۳۸۵). الکامل فی‌التاریخ. جلد ۳. بیروت: دارصادر؛ ابن حوقل، محمد. (۱۳۴۵). صورة الارض. ترجمۀ جعفر شعار. تهران: بنیاد فرهنگ ایران؛ ابن خردادبه، عبیدالله. (۱۳۷۰). المسالک والممالک. ترجمۀ حسین قره‌چانلو. تهران: مترجم؛ اسفزاری، محمد. (۱۳۳۹). روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات. بخش دوم. تهران: دانشگاه تهران؛ اصطخری، ابراهیم. (بی‌تا). مسالک‌الممالک. بی‌جا: کتابخانۀ صدر؛ اصفهانیان، کریم. (۱۳۵۸). مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان امین‌الدوله. بخش دوم. چاپ دوم. تهران: دانشگاه تهران؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن. (۱۳۶۷). تاریخ منتظم ناصری. جلد ۳. تهران: دنیای کتاب؛ بلاذری، احمد. (۱۳۱۹). فتوح البلدان. قاهره: شرکت طبع الکتب العربیه؛ بیات، کاوه. (۱۳۷۰). صولة السلطنه هزاره. تهران: بینش با همکاری انتشارات پروین؛ بیانی، عزیزالله. (۱۳۹۸). مصاحبۀ حضوری زینب نوری با عزیزالله بیانی. ۳۰ سرطان ۱۳۹۸؛ جوینی، علاءالدین. (۱۳۳۴). تاریخ جهان‌گشا. جلد ۲. چاپ دوم. دخویه: لیدن؛ خسروی، خسرو. (۱۳۸۶). «باخرز». در دانشنامه جهان اسلام. جلد ۱. چاپ سوم. تهران: بنیاد دایرةالمعارف اسلامی؛ خوافی، فصیح احمد. (۱۳۳۹). مجمل فصیحی. مشهد: کتاب‌فروشی باستان؛ دهخدا، علی اکبر. (۱۳۷۷). لغت‌نامه. جلد ۳. چاپ دوم. تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران؛ صدیق الممالک، میرزا ابراهیم. (۱۳۵۸). منتخب‌التواریخ. تهران: محمدعلی علمی؛ گلستانه، محمدامین. (۱۳۵۶). مجمل التواریخ. چاپ سوم. تهران: دانشگاه تهران؛ مستوفی، حمدالله. (۱۳۳۶). نزهة القلوب. تهران: کتابخانۀ طهوری؛ مقدسی، محمد. (۱۹۰۹). احسن‌التقاسیم فی معرفة الاقالیم. دخویه: لیدن؛ مک گریگور، کلنل سی. ام. (۱۳۶۶). سفری به ایالت خراسان و شمال غربی افغانستان. جلد ۱. ترجمۀ مجید مهدی‌زاده. مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی؛ میرنیا، سیدعلی. (۱۳۶۹). ایل‌ها و طایفه‌های عشایری خراسان. تهران: نسل دانش؛ نایل، حسین. (۱۳۹۷. مسائل هزاره. جلد ۲. چاپ اول. کابل: بنیاد اندیشه؛ نبی‌زاده، عوض. (۱۳۹۰). مجموعه مقالات. جلد ۱. بی‌جا: شرکت هوپس گرافیک دیزاین؛ یزدانی، حسین‌علی (حاج کاظم). (۱۳۹۰). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. جلد ۱ و ۲ در یک مجلد. چاپ چهارم. تهران: عرفان؛ ییت، چارلز ادوارد. (۱۳۶۵). سفرنامۀ خراسان و سیستان. ترجمۀ قدرت‌الله روشنی زعفرانلو و مهرداد رهبری. تهران: یزدان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *